درس ۶، اعتماد به امید

نمی‌دونم آیا تا حالا چیزی درباره‌ی «آداجیو» اثر آلبینونی شنیدید؟ این یه قطعه‌ی موسیقی از قرن بیستُمِه؛ اما آلبینونی، آهنگسازِشِه که در قرون گذشته زندگی می‌کرد و توسط آقایی به نامِ رِمو جاتسوتو کشف شد که خودش هم آهنگساز و موسیقیدان بود. او ادعا کرد که «آداجیو» رو در خرابه‌های دِرِسدِن، بعد از جنگ جهانی دوم پیدا کرد. داستان‌اِش عالیه. این یه قطعه‌ی موسیقی زیباست. زیباییِ محضِه.

«آداجیو» اثر آلبینونی. این یه داستان عالی درباره‌ی اُمیده که چیزِ زیبایی رو در خرابه‌های بعد از مصیبت جنگ جهانی دوم پیدا کنید؛ اما وقتی مورخان موسیقی سعی کردند این گزارش رو تأیید کنند؛ نتونستند این کار رو بکنند. احتمالاً این آثار موسیقی، توسط رِمو تصنیف شده؛ ولی این اسم همچنان باقی مونده.

همچنان به‌عنوان «آداجیو» اثر آلبینونی در نظر گرفته می‌شه. یه چیزی در روح انسان هست که می‌خواد امید رو پیدا کُنه؛ می‌خواد به‌نوعی از بین خرابه‌ها، امید رو بیرون بیاره؛ حتی اگه این امید باید ابداع بِشه. خُب، وقتی ما درباره‌ی اعتمادمون به امید صحبت می‌کنیم، درباره‌ی چیزی صحبت نمی‌کنیم که باید خلقِش کنیم یا چیزی که باید ابداع کنیم. درباره‌ی یه چیزِ قطعی صحبت می‌کنیم. در جلسه‌ی گذشته سعی کردیم دورانِ کنونی زندگی‌مون رو بررسی کنیم و بدونیم باید چه واکنشی به این دوران نشون بِدیم؛ و می‌خوام درباره‌ی امید صحبت کنم. می‌خوام به متنِ اولِ یوحنا باب 3 بِریم. می‌خوایم سه آیه‌ی اول رو با هم بررسی کنیم؛ این متن درباره‌ی چیزی به ما می‌گه که گاهی الهیدانان بِهِش می‌گن، «رویای پُربرکت».

در واقع، یکی از متون انگشت‌شماره که مورد علاقه‌ی دکتر اِسپرولِه؛ اون‌قدر علاقه داره که یکی از سرودهاش، «جلال بر آن قدوس»، بر اساسِ این مَتنه. سرودِ هایلند که از رویای پُربرکت الهام گرفته. خُب، در اول یوحنا باب 3، آیه‌ی 1، اینو می‌خونیم: «ملاحظه کنید چه نوع محبت پدر به ما داده است تا فرزندان خدا خوانده شویم؛ و چنین هستیم و از این جهت دنیا ما را نمی‌شناسد زیرا که او را نشناخت. ای حبیبان، الان فرزندان خدا هستیم و هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود؛ لکن می‌دانیم که چون او ظاهر شود، مانند او خواهیم بود زیرا او را چنان‌که هست خواهیم دید. و هرکس که این امید را بر وی دارد، خود را پاک می‌سازد چنان‌که او پاک است.»

ببینید یوحنا اینو چطوری شروع می‌کُنه؟ حتی نمی‌تونه محبت خدا رو کاملاً توصیف کُنه. فقط می‌تونه بِگه، «ملاحظه کنید چه نوع محبت»؛ محبت خدا به ما باعث شد پسرش رو برامون بِفرسته؛ اون‌قدر این محبت زیاده که یوحنا حتی نمی‌تونه توصیف‌اِش کُنه؛ اما صرفاً بِهِش اشاره می‌کُنه. قابلِ وصف نیست. در وصف نمی‌گُنجه. پس محبت خدا رو داریم. نتیجه‌ی محبتِ پدر چیه؟ نتیجه‌اش اینه که ما فرزندان خدا هستیم. در واقع، از بسیاری جهات، این چند آیه، مطالعه‌ی فعلِ «بودن» هست. ما این‌چنین بودیم؛ که در واقع، این متن خیلی در موردش صحبت نمی‌کُنه، بلکه این‌طور فرض می‌کنیم. ما این‌چنین بودیم. ما چنین افرادی بودیم؛ و چنین افرادی خواهیم بود. پس، ما چی بودیم؟

فرزندان غضب بودیم. پولس در افسسیان باب 2، ما رو این‌طور توصیف می‌کُنه. ما به‌طور خودکار تمایل نداریم چنین تفکری رو به‌عنوان انسان، در مورد خودمون داشته باشیم. ما تمایل داریم بر شأن و مقام انسان تأکید کنیم، نه ضرورتاً بر فساد و تباهیِ کاملِ انسان؛ اما چنان‌که می‌بینید و حقیقت اینه که ما فرزندان غضب بودیم.

موردِ غضب خدا بودیم. چنین افرادی بودیم. خدا در زمان کامل، پسرش رو فرستاد که برای ما بِمیره. حتی زمانی که دشمنانِ او بودیم؛ موردِ خشم‌اِش بودیم؛ مسیح برای ما مُرد. پس فرزندان غضب بودیم، اما حالا فرزندان خدا هستیم. دیگه از خدا جدا نیستیم. حالا با او آشتی کردیم و به حضورش اومدیم. این هویت ماست. چقدر شگفت‌انگیزه. یوحنا اَزَمون می‌خواد که اینجا مکث کنیم. ما فرزندان خدا نامیده شدیم، «و چنین هستیم.» این برای اعتمادِمون کافیه، این‌طور نیست؟ شما فرزند خدا هستید، بنابراین اعتماد کنید؛ اما چیزهای بیشتری برای گفتن داره. پس می‌گه، «از این جهت دنیا ما را نمی‌شناسد.» حالا، اینجا منظورش چیه؟

مشخصاً دنیا ما رو می‌شناسه. اون‌ها می‌دونند ما وجود داریم. جسم ما رو می‌بینند. با ما رابطه دارند. با ما صحبت می‌کنند. می‌دونند که ما اینجاییم. منظورش اینه که ما رو درک نمی‌کنند. نمی‌دونند دنبالِ چی هستیم. نمی‌دونند چطوری زندگی می‌کنیم. نمی‌دونند ارزش‌هامون چیه؛ ارزش‌هایی که برعکس ارزش‌های اون‌هاست. پس «من حتی نمی‌دونم شما کی هستید.

شما از یه سیاره‌ی بیگانه اومدید. حتی زبانِ‌تون رو نمی‌فهمم.» یوحنا سعی می‌کُنه اینو بِگه. چرا دنیا ما رو نمی‌شناسه؟ چون دنیا «او را نشناخت.» در جلسه‌ی گذشته، درباره‌ی دیتریش بونهافِر صحبت کردیم. بونهافِر می‌گفت مسیح به این دنیا اومد و دنیا اونو بیرون کرد؛ اونو روی صلیب بُرد؛ نمی‌خواست کاری باهاش داشته باشه؛ و نمی‌خواست کاری با پیغامش داشته باشه؛ و نمی‌خواست کاری با انجیلش داشته باشه. پس دنیا ما رو نمی‌شناسه، چون اونو نشناخت. بیگانگانی که به این دنیا انداخته شدیم.

بعد یوحنا در ادامه می‌گه، «الان فرزندان خدا هستیم.» اینو به ما گفته بود. فقط دوباره تأکید می‌کُنه. پس الآن فرزندان خدا هستیم و «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.» من این کلمات رو دوست دارم. به نظرم، این کلمات رو باید روی پیشونی‌مون بِزنیم. این کلمات خیلی به ما کمک می‌کنند که نسبت به هم صبور باشیم: «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.»

چطور ممکنه این در اختلافات کوچیکی که بین ما ایجاد می‌شه، کمکِ‌مون نَکُنه؛ اختلافاتی که در کلیسامون ایجاد می‌شه؛ اختلافاتی که در خانواده‌مون ایجاد می‌شه. والدین باید هر دفعه که به بچه‌هاشون نگاه می‌کنند، اینو به خودشون بِگن. «آنچه خواهند بود، هنوز ظاهر نشده است.» «آنچه خواهند بود، هنوز ظاهر نشده است.» اون‌ها میان و احمقانه‌ترین کار رو جلوی چشمِ‌تون انجام می‌دَن. می‌دونید اولین چیزی که به فکرتون می‌رسه، باید چی باشه؟ «آنچه خواهند بود، هنوز ظاهر نشده است.» این می‌تونه خیلی تسلی‌بخش و اطمینان‌بخش باشه.

همچنین باید نسبت به خودمون صبور باشیم. آنچه خواهیم بود، هنوز ظاهر نشده. اصلاً منظورم این نیست که این بهونه‌ای برامون باشه که از گناهِ خودمون یا دیگران چشم‌پوشی کنیم؛ بلکه یادآوری می‌کُنه که هنوز چیزی که باید باشیم، نیستیم. ما الآن فرزندان خدا هستیم، اما هنوز اون کسی که باید باشیم، نیستیم. من باید به‌عنوان معلمِ دانشجوها، اینو به خودم بِگم. «آنچه خواهند بود، هنوز ظاهر نشده.» آنچه خواهند بود، هنوز ظاهر نشده؛ این هفت کلمه در اول یوحنا، خیلی دلگرم‌کننده‌اَس.

و بعد اینو می‌گه. چنین کسی خواهیم شد: «مانند او خواهیم بود.» ما مانند او خواهیم بود. پولس در قرنتیان می‌گه؛ درباره‌ی اینکه چطوری واردِ رابطه با مسیح شدیم، صحبت می‌کُنه؛ و می‌گه ما «از جلال به جلال» تبدیل شدیم. به‌نوعی می‌تونید مسیر حلزونیِ رو به بالا رو تصور کنید که وقتی به مسیح نگاه می‌کنیم؛ و صادقانه به مسیح نگاه می‌کنیم؛ و اجازه می‌دیم تفکر مسیح، مطابقِ آنچه در صفحات کتاب‌مقدس می‌بینیم، بر ما منعکس بِشه؛ قسمت‌هایی رو می‌بینیم که باید اصلاح بِشه.

بعد چی کار می‌کنیم؟ دوباره به کتاب‌مقدس نگاه می‌کنیم و قسمت‌های بیشتری رو می‌بینیم. بعد دوباره به کتاب‌مقدس نگاه می‌کنیم و قسمت‌های بیشتری رو می‌بینیم؛ و به‌عنوان مسیحی، بالغ‌تر می‌شیم.

بیشتر شبیهِ مسیح می‌شیم؛ اما یه روزی، کاملاً مانند او خواهیم بود. یکی از کلمات جاناتان ادواردز که مورد علاقه‌ی مَنه، کلمه‌ی خیلی عمیقیِه. کلمه‌ی «برداشتنِ موانع». این یکی از کلمات مورد علاقه‌ی مَنه. ادواردز می‌گه وقتی به آسمان بِریم، موانع ما برداشته می‌شه. این عالی نیست؟

من تصور می‌کنم که مثل یک بطریِ بزرگ پاک‌ کننده، همه‌ی گناهان ما رو برمی‌داره. او درباره‌ی این صحبت می‌کُنه. الآن ما مسدود شدیم. شورای دورت، ادبیاتِ فوق‌العاده‌ای هستند که از دهه‌ی 1610 به ما رسیدند و مباحثاتی با جِیکوب آرمینیوس و آغازِ نهضت آرمینیوسی و اعتراضاته؛ و واکنش کلوین‌گرایان، دورت‌رَکتِرز نامیده شد؛ که به‌طور خلاصه می‌گیم، دورت. شورای دورت، کفاره‌ی محدود و نکات بحث‌برانگیزِ کلوین‌گرایی رو بررسی می‌کُنه. در «تولیپ» به انگلیسی، نکته‌ی سِوُمِه؛ اما در واقع، در دورت، نکته‌ی دُومِه. ترتیب‌اِش برعکسِ شورا هست: در واقع، «آلتیپ» هست؛ کلمه‌اش این نیست؛ پس می‌گیم «تولیپ»؛ اما در دورت، این بند فوق‌العاده رو داریم.

که می‌گه، «حتی سفیدترین رداهای ما هم لکه‌داره.» حتی کارهایی که با نیّت پاک انجام شده؛ و با سعیِ تمام و وفاداری به کتاب‌مقدس انجام شده و نمایان شده؛ سفیدترین رداهایی که برای قدردانی از فدیه‌مون در مسیح ارائه می‌کنیم؛ و سعی می‌کنیم شاگردان مطیع باشیم، «حتی سفیدترین رداهای ما، لکه‌دارَند.» پس دوباره برای آمرزش، به صلیب پناه می‌بریم؛ حتی به‌عنوان مسیحی؛ اما یه روز در آسمان، بی‌لکه خواهیم بود؛ ردای کاملاً سفید خواهیم داشت و موانع ما برداشته خواهد شد.

یه روز، مانند او خواهیم بود. این رویای پُربرکتِه. این اُمیدِه. آگوستین، در شهر خدا، در مورد این سعادت صحبت می‌کرد. و وقتی از همه‌ی چیزهایی که مانعِ پرستش خالصانه می‌شه، آزاد بِشیم؛ در چنین جایگاهی خواهیم بود؛ و این امید ماست.

اما برای من، موضوعِ بسیار جالب در این مَتن، اینه که این امید چی کار می‌کُنه؟ این امید، ما رو به جلو حرکت می‌ده؛ نسبت به آینده، مأیوس نمی‌کُنه؛ ما رو مثلِ جِروم نمی‌فرسته. یادتونه؟ جِروم بیچاره. در جلسه‌ی اول وِلِش کردیم. در جلسه‌ی گذشته، جِروم رو دیدیم که واردِ غار می‌شد. این امید، ما رو به غار نمی‌فرسته که منتظرِش بِشیم.

این امید، ما رو به دنیا می‌فرسته. حالا، کلام یوحنا در اینجا، مربوط به زندگی ما در دنیاست؛ چون کسی که این امید رو داره، خودش رو پاک می‌کُنه؛ چنان‌که او پاکه. حالا، بیایید یه لحظه به این فکر کنیم. این برای دفاعیه‌ی فرهنگی دوران کنونی ما، چقدر قدرتمنده؟

در جلسه‌ی اول که اصطلاحِ «سردرگمی فرهنگی» رو بِهِتون گفتم، توسط جامعه‌شناسان مسیحی مطرح نشده بود. این‌ جامعه‌شناسان می‌گفتند، «ما در دورانی هستیم که به همه‌چیز چنگ می‌زنیم؛ و هیچ اصلی حکمرانی نمی‌کُنه. این دورانِ سردرگمی اخلاقی و فرهنگیِه.»

این چه شهادت قدرتمندی برای کلیساست؛ و چه شهادتی برای انجیله، که صرفاً قومِ پاکی در این دنیا باشیم؟ چرا یوحنا به این اشاره می‌کُنه؟ همه‌ی کسانی که این امید رو دارند، خودشون رو پاک می‌کنند. پس چرا یوحنا ‌نمی‌تونست به‌راحتی بِگه، «هر کسی که این امید رو داره، بسیار شاده.» این هم یه دفاعیه‌ی قدرتمنده، که واردِ یه فرهنگ بِشید و شاد باشید.

یه گروه از مسیحیان در آفریقا هستند؛ در یه قبیله‌ی خاص در آفریقا؛ که وقتی کسی مسیحی می‌شه؛ به‌جای اینکه بِگن «می‌خوام مسیحی بِشَم»، می‌گن «می‌خوام عضوِ قومی بِشَم که سرود می‌خونند.» چون مسیحیان، تنها کسانی هستند که در این قوم، در طول روز، سرود می‌خونند؛ چون در برخورد با یأس و نومیدی مطلق و شرایط وحشتناک، بسیار شادَند؛ اما شخص مسیحی، به‌عنوان کسی شناخته شده که سرود می‌خونه.

پس یوحنا نمی‌تونست بِگه، «هر کسی که چنین امیدی داره، شاده؛ و خیلی سرود می‌خونه»؟ اما می‌گه، «خود را پاک می‌سازد.» ما کجاییم؟ در قرن یکم، در روم هستیم، که دچار زوالِ فرهنگی شده. ما به بعضی از اتفاقاتِ فرهنگ‌مون نگاه می‌کنیم؛ و نه‌تنها دشمنی رو می‌بینیم، بلکه این اتفاقات رو می‌بینیم.

می‌دونید، در دهه‌ی 1920، یه گروه از مردان، در ساحلِ شهر آتلانتیک دستگیر شدند؛ چون بدون پیراهن، در ساحل بودند و به قوانینِ وقار و متانت در دهه‌ی 1920 اعتراض می‌کردند. ما مسیرِ زیادی رو طی کردیم. حالا نمی‌خوام حسرتِ عصرِ گذشته رو بخوریم؛ زمانی که همه باوقارتر بودند؛ و بنابراین بهتر بودند؛ و «ای‌کاش می‌تونستیم به اون دوران برگردیم.» منظورم این نیست.

اما منظورم اینه که اگه نزول اخلاقی واضحی رو می‌بینیم؛ این خلافِ زوالِ قرنِ یکم در روم نیست. یوحنا دقیقاً می‌دونست می‌خواد به ما چی بِگه، که گفت اگه این امید رو داریم، خودمون رو پاک می‌کنیم. ایده‌ی زندگی به‌عنوان قوم پاک در این دوران، دفاعیه‌ی بسیار قدرتمنده.

خُب، اینجا چیزهای دیگه‌ هم می‌تونیم بِگیم. اگه این امید رو داریم، نه‌تنها پاک زندگی می‌کنیم، بلکه در این دنیا زندگی می‌کنیم. دیتریش بونهافِر، نظر فوق‌العاده‌ای رو مطرح کرد. وقتی در زندان، در سلولِ شش در نُهِ نازی، در وسطِ جنگ بود.

ما می‌دونیم نتیجه‌ی این جنگ چی شد؛ اما در 1943 تا 1944، مشخص نبود که این به کجا ختم می‌شه. او این‌طور می‌نویسه. در اون زمان، اینو می‌نویسه: «فرقِ بینِ امید مسیحی به رستاخیز و امید اسطوره‌ای به رستاخیز اینه که امید مسیحی، انسان رو به شکل کاملاً جدیدی، به زندگی‌اش در زمین برمی‌گردونه.» حالتِ اسطوره‌ایِ امید، گریزگرا بود. برای بیرون رفتن بود. ببینید بونهافر چی گفت. امید مسیحی، ما رو برمی‌گردونه؛ اما به شکل کاملاً جدیدی برمی‌گردیم و به شکل کاملاً جدیدی زندگی می‌کنیم. در ادامه می‌گه، «مسیحی، نمی‌تونه از تکالیف زمینی و سختی‌ها فرار کُنه.»

شرایط ما متغیره؛ پس اجازه داریم درگیرِ دنیایی نَشیم که در اون زندگی می‌کنیم. به‌هرحال اون‌ها با ما دشمنی می‌کنند و واقعاً نمی‌خوان حرفِ‌مون رو بشنوند، پس اجازه داریم اینو کنار بِذاریم. نمی‌دونید زندگی بر اساس اخلاقیاتِ مسیحی در قرن بیست‌ویکم، چقدر سَخته؛ پس اجازه داریم اینو کنار بِذاریم.

به نظرم، بونهافِر درست می‌گفت، «مسیحی، راهِ گریز نداره»؛ و من اضافه می‌کنم، «بهونه‌ای برای تکالیف زمینی و سختی‌ها نداره»؛ اما مثلِ مسیح، «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی؟»؛ این اعلامیه‌ی مسیح روی صلیب بود؛ مثلِ مسیح، باید جام زمینی رو تا آخرِش بِنوشه.»

بعد بونهافِر می‌گه: «این دنیا نباید پیش از موعد حذف بِشه.» می‌شه یه لحظه به این فکر کنید؟ اگه در سلولِ زندانِ شش در نُهِ نازی هستید؛ به نظرم، می‌تونستید بِه این مرد اجازه بِدید این کار رو بُکُنه. اگه می‌گفت، «من آماده‌ام از این دنیا بِرَم»، می‌تونستیم بِگیم، «ما اجازه می‌دیم این کار رو بُکُنی.» می‌خواید اینو نِشون بِدید؟ یه چسب بردارید و روی زمین، سلول شش در نُه رو نِشون بِدید. او با نیروهای توقف‌ناپذیرِ هیتلر، در چنین جایی زندگی کرد؛ و در این لحظه می‌گه، «این دنیا نباید پیش از موعد حذف بِشه.» گوش کنید، اگه اعتماد ما به اُمیده؛ این گریزگرایی نیست. این امید، ما رو به دنیا برمی‌گردونه.

و کلامِ آخر اینه: این دنیا نباید پیش از موعد حذف بِشه. باید به‌عنوان مسیحی در این دنیا و این لحظه زندگی کنیم. نمی‌تونیم حسرتِ عصر گذشته رو بخوریم که ای‌کاش همچنان در اون زمان بودیم. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که خدا ما رو در اون گذاشته. می‌دونید، کلیسای اولیه، هر دو طرف رو دید. کلیسای اولیه‌ی پیش از کنستانتین، دوران دشمنی و جفا بود. بعد، کلیسای اولیه‌ی بعد از کنستانتین، دورانِ امنیت بود. شاگردی وفادارانه؛ در هر دو دوره‌، یه چالِشه.

یکی از آثار بزرگ پیوریتن‌ها، «گوهر نایابِ قناعت»؛ کاری از جِرِمایا بُروزِه؛ و این طرز فکر رو از پولس می‌گیره: «خواه محتاج باشم یا دولتمند؛ قناعت را آموخته‌ام.» این در شرایط ما هم صدق می‌کُنه. خواه در محیط خصومت‌آمیز باشیم یا محیط امن و دوستانه، همچنان با چالشِ شاگردی مواجه می‌شیم. شاید بهتر باشه که آب‌های آشنا و هدایت‌شونده‌ی محیط دوستانه رو ترک کنیم. شاید بهتر باشه که واردِ قلمرو و آب‌های خصومت‌آمیز بِشیم. مسئله اینه که آیا به‌عنوان شاگردان وفادار در دنیا مشغول می‌شیم یا اونو حذف می‌کنیم؟

پس امیدوارم که اعتمادِمون به امید باشه؛ و این امیدی که باعث می‌شه شاگردانی بِشیم که مسیح می‌خواد. اخیراً در پایان موعظه‌ی مارتین لوتر کینگ، اینو پیدا کردم. درباره‌ی رومیان باب 12 موعظه می‌کرد. در این موعظه، درباره‌ی اصطلاحِ «ناسازگاری خلاقانه» صحبت می‌کرد.

شَدرَک، میشَک و عَبِدنَغو؛ خلاقانه، ناسازگار بودند. دانیال؛ خلاقانه، ناسازگار بود. پولس؛ خلاقانه، ناسازگار بود. شاید بهتره که ما هم خلاقانه، ناسازگار باشیم. او می‌گه: «آیا با صدای طبلِ هم‌رنگی با جماعت و رعایتِ ادب، به حرکت‌مون ادامه می‌دیم یا به صدای طبلی که از دور نواخته می‌شه، گوش می‌دیم؟ آیا به‌طرف صدای طنین‌اندازِش می‌ریم؟ آیا فقط به‌طرف آهنگِ زمان می‌ریم؟ یا انتقاد و آزار رو می‌پذیریم و به‌طرف موسیقی ابدیت که نجات‌دهنده‌ی جانِه، می‌ریم؟ امروز، بیش از گذشته، با کلمات دیروز در کشمکش هستیم، «هم‌شکل این جهان مشوید بلکه به‌ تازگی ذهن خود صورت خود را تبدیل دهید.»

ما تحت فشار خواهیم بود که هم‌شکل فرهنگ بِشیم. آیا خلاقانه، ناسازگاری خواهیم کرد و به تازگی ذهنِ‌مون، زندگی تبدیل‌یافته خواهیم داشت. زندگی‌ با ارزش‌های مخالف؛ زندگی‌ در برخورد با زوالِ فرهنگی، برای خلوص و پاکی می‌ایسته. در برخورد با بدگمانی؛ و در برخورد با ناامیدی؛ افرادی خواهیم بود که با خوشی شناخته می‌شیم. در برخورد با «چنگ انداختن به هر حقیقتی» که صرفاً سردرگمی اخلاقیِه؛ آیا در واقع، برای الزاماتی که از کلام خداست، می‌ایستیم؟

یه روز، ما مثلِ او خواهیم بود. این امیدِ ماست؛ اما امیدی نیست که اونو کِنار بِذاریم؛ و امیدی نیست که ما رو به غار بِفرسته. این امید، ما رو به دنیا می‌فرسته؛ و ما می‌تونیم اعتماد کنیم. می‌تونیم به خدا اعتماد کنیم؛ به کلامِش اعتماد کنیم؛ به مسیح اعتماد کنیم؛ به انجیل اعتماد کنید؛ و به امید اعتماد کنیم. پیغام، اینه. پیغام، اینه.

ممنونم.