درس ۵۷: جلال خدا - خدمات لیگونیر
درس ۵۶: مسیح در مکاشفه
14 جولای 2022
درس ۵۶: مسیح در مکاشفه
14 جولای 2022

درس ۵۷: جلال خدا

مطمئنم همه‌ی ما یک زمانی توی زندگی‌مون به مزار عزیزی رفتیم و در مراسم تشییع جنازه، دیدیم که کشیش یک مشت خاک برداشت و روی تابوت ریخت و کلمات سنتی رو اعلام کرد، «از خاک به خاک، و از خاکستر به خاکستر.» البته که این مراسم چیز مهمی رو اعلام می‌کنه؛ اینکه ما از خاک اومدیم و به خاک برمی‌گردیم؛ ولی کل داستان این نیست، مگه نه؟ اسم این دوره‌ی آموزشی، ما رو به مسیر دیگه‌ای هدایت می‌کنه؛ اینکه هدف خدا برای کسانی‌که از خاک آفریده و کسانی‌که اون‌ها رو نجات داده، این نیست که صرفاً دوباره برای همیشه به خاک برگردند، بلکه اون‌ها از خاک به جلال میرن. برای ما مسیحیان خیلی مهمه که طعم جلالی رو که خدا در آسمان برای قومش گذاشته، حفظ کنیم.

پولس رسول این کلمات رو نوشت، او گفت: «زیرا که مرا زیستن مسیح است و مردن نفع.» و او با اصطلاح مربوط به ربوده شدن صحبت کرد که برای شخص مسیحی، وارد شدن به جلال خدا، وارد شدن به حضور مسیح چه مفهومی داره. دقیقاً به همین دلیل، مردن به نفع ماست؛ و بعد در جای دیگه پولس میگه، «در میان این دو سخت گرفتار هستم، چونکه خواهش دارم که رحلت کنم و با مسیح باشم، زیرا این بسیار بهتر است. لیکن در جسم ماندن برای شما لازم‌تر است.»

پس دوباره دیدگاه مقدسین کتاب مقدس رو می‌بینیم که وقتی از این دنیا به دنیای بعدی منتقل می‌شیم، به اعماق تاریکی محض نمی‌ریم، بلکه به جایگاهی از هستی وارد میشیم که فراتر از چیزای دیگه‌ای هست که می‌تونیم در این دنیا ازَش لذت ببریم.

اما جاناتان ادواردز این‌طور اظهار کرد که ما معمولاً مثل مسافرانی هستیم که مشتاق تعطیلات در یک مکان خارجی هستیم و برای سفر به این جزیره‌ی بهشتی یا هر جایی که می‌خوایم بازدید کنیم، باید در طول راه، در یک مسافرخونه یا هتل توقف کنیم.

و ادواردز این سؤال رو پرسید، «کدوم انسان عاقلی که رؤیای چنین تعطیلات شگفت‌انگیزی رو داره، روز اول سفرش وارد مسافرخونه می‌شه و بعد تصمیم می‌گیره کلِ تعطیلاتش رو اونجا سپری کنه، به‌جای اینکه به‌طرف مقصد نهایی بره؟» اما او گفت ما معمولاً درباره‌ی این دنیا چنین تمایلی داریم. ما بهش می‌چسبیم. ترجیح می‌دیم این نواقص رو تحمل کنیم تا اینکه به‌جای دیگه‌ای پرواز کنیم که به قولِ شکسپیر، چیزی در موردش نمی‌دونیم.

اما باید مقصد و امید ایمانمون رو پیش رومون نگه داریم و به همین دلیل مروری رو که از کتاب مقدس داشتیم، با مراجعه به کتاب مکاشفه جمع‌بندی می‌کنیم. در باب بیست‌ودو به اون بخش از رؤیای یوحنای رسول می‌رسیم که درباره‌ی آسمان جدید و زمین جدیده.

یوحنا در باب بیست‌ویک، آیه‌ی یک میگه، «و دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید، چونکه آسمان اول و زمین اول درگذشت و دریا دیگر نمی‌باشد.» حالا این برای من خیلی شگفت‌انگیزه که اولین چیزی که درباره‌ی آسمان جدید و زمین جدید میگه، عدم وجود دریاست.

حالا برای مردم در این فرهنگ، این چیز باشکوهی نیست، چون برای خیلی از ما، بهترین مقصد تعطیلات، رفتن به کنار دریاست. ما از موج و شن و تجربه‌ی قایق‌سواری و همه‌ی این‌ها لذت می‌بریم. معمولاً دریا رو دوست داریم.

اما یادتون باشه این کلمات در اسرائیل نوشته شد و در شعر عبری، تصویر دریا، به‌طور سنتی، تصویر نابودی و کشمکش و درد بود. قوم یهود هرگز نیروی دریایی نداشتند. هرگز معامله‌ی دریایی نداشتند، چون خطوط ساحلی‌شون خیلی خطرناک و صخره‌ای بود و تنها چیزی که از دریا داشتند، بادهای وحشتناکی بود که از دریای مدیترانه میومد و محصولاتشون رو نابود می‌کرد؛ و غارت‌گرانی که از صور و صیدون میومدند و فینیقیه‌ای‌ها و مخصوصاً فلسطینی‌ها.

پس کتاب مقدس درباره‌ی دریای خروشان و غضبناک و مشوش صحبت می‌کنه. پس در شعر عبری، رودخونه، نهر، چاه، این‌ها تصویر زندگی و متبارک بودن هستند، چون در یک منطقه‌ی بیابانی بایر، تنها مایه‌ی دل‌خوشی، شرایط زندگیه، اما دریا برای یهودیان اون زمان، فقط مشکل‌ساز بود.

پس حالا وقتی یوحنا به آسمان نگاه می‌کنه و آسمان جدید و زمین جدید رو می‌بینه، میگه، «دریا دیگر نمی‌باشد.» منظورش اینه که دیگه تهدیدِ جنگ و آشوب و نابودی‌هایی که در این دنیا طعمش رو چشیدیم، وجود نخواهد داشت.

بعد او گفت، «و شهر مقدس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا از آسمان نازل می‌شود، حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است. و آوازی بلند از آسمان شنیدم که می‌گفت: «اینک خیمه‌ی خدا با آدمیان است و با ایشان ساکن خواهد بود و ایشان قوم‌های او خواهند بود و خود خدا با ایشان خدای ایشان خواهد بود. و خدا هر اشکی از چشمان ایشان پاک خواهد کرد؛ و بعد از آن موت نخواهد بود و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود زیرا که چیزهای اول درگذشت.»

گاهی اوقات چنین پیغامی رو می‌شنویم و واکنش فوری ما اینه که این اون‌قدر خوبه که نمی‌تونه راست باشه. اگه قرار بود مذهبی رو ابداع کنیم، قطعاً می‌خوایم مذهبی رو ابداع کنیم که وعده‌ی نوعی آسایش ابدی از درد و رنج و مرگ رو بهمون بده.

ما در ادبیات یونان، تصویر شمشیر داموکلِس رو داریم که در آسمان معلقه و هرلحظه آماده‌ی سقوط و افتادنه و شمشیر داموکلِس نشون‌دهنده‌ی منبع دائمی تهدیدی هست که شادی ما رو نابود می‌کنه. حالا ما موجودات زنده‌ایم و حیات رو دوست داریم؛ ولی هر یک از ما در صف مرگ ایستادیم.

هر یک از ما محکوم به مرگیم. هریک از ما می‌دونیم به‌نوعی، در آینده، اجرای حکم‌مون در انتظارمونه. ما نمی‌دونیم چه شکلی اجرا میشه. نمی‌دونیم موقعیت مرگ‌مون چطوری خواهد بود، اما شمشیر داموکلِس، این شمشیر مرگ، بالای سرمون معلقه و بر همه‌ی نقشه‌ها و انتظارات شادی‌بخش‌مون سایه انداخته و اگرچه سعی می‌کنیم اونو سرکوب کنیم، اما همیشه اونجاست، این آگاهی ما از فانی بودنمونه.

به‌نوعی که، هیجان و خوشی زندگی رو کم می‌کنه، این‌طور نیست؟ اینکه شبح ملاقات سرزده‌ی فرشته‌ی مرگ رو در زندگی‌مون داریم؟ خُب، اینجا به ما میگه در یک لحظه از تاریخ، آخرین دشمن نابود خواهد شد. چون در جلال، دیگه مرگی نخواهد بود. حالا همون‌طور که گفتم، می‌تونیم صرفاً اینو به‌عنوان بازتاب آرزوی مردم ببینیم، کسانی‌که صرفاً نمی‌تونن بار شمشیر داموکلِس رو تحمل کنند که بالای گردن هر انسانی آویزون شده، اما اینجا فقط نگران صدای سوتی نیستیم که در تاریکی نواخته میشه.

یک دلیلی هست. چون کتاب مقدس به ما میگه: به خاطر امیدی که در ماست. ما جلال رو چشیدیم، چون در گزارش آیات کتاب مقدس، شهادت کسی رو داریم که مرگ رو شکست داد، کسی که اونجا بود، این کار رو کرد و برگشت و وعده داد که او نوبر همه‌ی خفتگانه. این یک امر اساسی در تأیید کتاب مقدسی ایمان مسیحیه؛ رستاخیز، رستاخیز مسیحی از طرح رستاخیز مسیح پیروی می‌کنه.

صرفاً این نیست که مسیح برای اثبات حقانیت خودش قیام کرد، بلکه او طبق وعده‌ی خدا قیام کرد و این نشون‌دهنده‌ی قطعیت این وعده هست که ما هم در این رستاخیز سهیم خواهیم شد. در این تصویر به ما میگه، «خدا هر اشکی از چشمان ایشان پاک خواهد کرد.»

حالا من غالباً با این تصویر به این متن اشاره می‌کنم: وقتی پسربچه بودم، می‌رفتم بیرون بازی می‌کردم و زخمی می‌شدم، زمین می‌خوردم، سرم رو جایی می‌کوبیدم، یا هر چیزی و گریه می‌کردم. هر وقت مثل نوزادهای کوچولو گریه می‌کردم، هنوز یادمه اولین کلمه‌ای که در بچگی به ذهنم می‌رسید، این بود: «من مامانَمو می‌خوام.»

فکر نمی‌کنم این خواسته‌ام منحصربه‌فرد بود. پس هر وقت در بچگی این اتفاق برام می‌افتاد، یک‌راست می‌رفتم خونَمون و به آشپزخونه می‌رفتم، چون اونجا می‌تونستم مامانم رو پیدا کنم، در آشپزخونه با پیش‌بندش که دورِ کمرش بسته شده بود.

و او همیشه بسیار مهربان بود، هر وقت با گریه پیشش می‌رفتم، منو بغل می‌کرد و بعد خم می‌شد و با گوشه‌ی پیش‌بندش اشک‌هام رو پاک می‌کرد؛ و بعد صورتم رو می‌بوسید و می‌گفت، «همه‌چیز درست میشه.»

فکر نمی‌کنم در ردوبدل کردن محبت بین انسان‌ها، چیزی بزرگ‌تر از این باشه که یک انسان اشک انسان دیگه رو پاک کنه. من در کنار بزرگ‌سالان و افراد بالغی بودم که درد داشتند، در کنار تخت بیمارستان، این افتخار رو داشتم که روی تخت خم بشم و اشکی رو پاک کنم.

یک چیز بسیار صمیمی، شخصی و لطیفی در این عمل انسانی وجود داره. و من همیشه وقتی مادرم واقعاً و عملاً اشک‌هام رو پاک می‌کرد، تسلی می‌گرفتم؛ اما حدس بزنید چی می‌شد؟ اگرچه این عمل انسانی، اون لحظه منو تسلی می‌داد، اون موقع جلوی اشک‌هام رو می‌گرفت، اما این همیشگی نبود. روز بعد به آشپزخونه برمی‌گشتم و باید دوباره اشک‌هام پاک می‌شد؛ و هنوز اشک‌هام، گونه‌هام رو خیس می‌کنه و مادرم اینجا نیست که اون‌ها رو پاک کنه.

اما تصویری که اینجا در این متن از کتاب مکاشفه می‌خونیم، اینه که وقتی خدا لطف می‌کنه و اشک‌هاتون رو پاک می‌کنه، فقط یک‌بار این کار رو می‌کنه. وقتی خدا اشک‌هاتون رو پاک می‌کنه، اون‌ها تا ابد پاک می‌شن؛ و یوحنا میگه، بعد از اینکه خدا اشک‌ها رو پاک می‌کنه، دیگه ماتم و اشکی نخواهد بود.

چون خدا گفت: «الحال همه‌چیز را نو می‌سازم.» و ما منتظر اینیم، بازآفرینی، بازسازی، آغاز مجدد آسمان و زمین، تازه شدن چیزهای کهنه. این نابودی چیزهای قدیمی نیست، بلکه احیای چیزهای قدیمیه، تازه ساختن چیزهای قدیمی، کمال یافتن چیزهای قدیمی و جلال یافتن چیزهای قدیمیه.

حالا اینجا یوحنا دیگه چی می‌بینه؟ «و گفت: «بنویس، زیرا که این کلام امین و راست است.» این عیساست که با یوحنا صحبت می‌کنه. او میگه، «یوحنا، اینو بنویس. من فقط برای منافع فردی تو و بنای شخصی تو این‌ها رو آشکار نمی‌کنم. می‌خوام اینو بنویسی تا قوم من در هر سن و هر مکانی بدونن این کلماتی که من اعلام کردم و این چیزهایی که به تو نشون دادم، راست و امینه. می‌تونید روی اون‌ها حساب کنید. می‌تونید بهشون تکیه کنید.»

«باز مرا گفت: «تمام شد! من الف و یا و ابتدا و انتها هستم. من به هرکه تشنه باشد، از چشمه‌ی آب حیات، مفت خواهم داد.» در آیه‌ی نه: «یکی از آن هفت فرشته که هفت پیاله پر از هفت بلای آخرین را دارند، آمد و مرا مخاطب ساخته، گفت: «بیا تا عروس منکوحه بره را به تو نشان دهم.»

«آنگاه مرا در روح، به کوهی بزرگ بلند برد و شهر مقدس اورشلیم را به من نمود که از آسمان از جانب خدا نازل می‌شود و جلال خدا را دارد.» از خاک تا جلال، اورشلیم قدیم، شهر خاک بود که به خاک تبدیل شد، اما اورشلیم جدید، به‌عنوان عروس با جلال خدا آراسته شده.

و ادامه‌ی اون، وصفِ دقیقِ این جلاله. من وقت ندارم به همه‌ی عناصرش رسیدگی کنم و امیدوارم خودتون بهش نگاه کنید، اما فقط اینجا به‌طور مختصر ببینید، که او میگه، «جلال خدا را دارد و نورش مانند جواهر گران‌بها، چون یشم بلورین؛ و دیواری بزرگ و بلند دارد و دوازده دروازه دارد و بر سر دروازه‌ها دوازده فرشته» و الی‌آخر، «و دیوار شهر دوازده اساس دارد.» شهر به شکل مربع ساخته شده و اندازه‌هاش رو اعلام می‌کنه.

و بعد میگه، «بنای دیوار آن از یشم بود و شهر از زر خالص چون شیشه مصفی بود؛ و بنیاد دیوار شهر به هر نوع جواهر گران‌بها مزین بود که بنیاد اول، یشم و دوم، یاقوت کبود و سوم، عقیق سفید و چهارم، زمرد و پنجم، جزع عقیقی و ششم، عقیق و هفتم، زبرجد» و الی‌آخر. «و دوازده دروازه، دوازده مروارید بود، هر دروازه از یک مروارید.» تصور کنید یک مروارید اون‌قدر بزرگه که می‌تونه دروازه‌ی این شهر باشه.

ما اصطلاح «دروازه‌های مروارید» رو از اینجا می‌گیریم. «و شارع عام شهر، از زر خالص چون شیشه شفاف.» خُب، همون‌طور که گفتم، وقتی به کتاب مکاشفه نگاه می‌کنیم، یک سبک ادبی رو می‌بینیم که از تصاویر زنده و نمادهایی استفاده می‌کنه که از بخش‌های مختلف کتاب مقدس گرفته شده و باید مراقب باشیم که با جدیت بیش از حد، این نمادهای بکار رفته رو واقعی در نظر نگیریم، اما بذارید یه چیزی رو بهتون پیشنهاد بدم؛ عملکرد یک نماد، اینه که به واقعیتی فراتر از خودش اشاره کنه، و واقعیتی که یک نماد بهش اشاره می‌کنه، همیشه شدتش بیشتر از این نمادیه که به اون واقعیت اشاره می‌کنه.

پس اگه این تصاویر، زیبایی وصف‌ناپذیر و جلال غیرقابل‌توصیف هستند، می‌تونید تصور کنید که واقعیت چطور خواهد بود؟ خُب، ما واقعاً نمی‌تونیم. اگرچه گاهی اوقات شگفت‌زده می‌شم، گاهی اوقات فکر می‌کنم که می‌دونید تعجب نمی‌کنم خدا ما رو به شهری ببره که خیابون‌هاش واقعاً از طلا پوشیده شده باشه؛ نه از قیر، سنگ‌فرش و چاله‌چوله، بلکه از طلای خالص. طلایی که شفافه. طلایی مثل شیشه‌. اما به نظرم او بهترین توصیف این مکان رو برای ادامه‌ی مطلب نگه می‌داره. آیه‌ی بیست‌ودو، «و در آن هیچ قدس ندیدم.» آه، نه! یک لحظه صبر کنید! این می‌تونه روحیه‌ی ایمان‌دار یهودی رو خراب کنه. «در آسمان هیچ معبدی نیست؟ معبد، محلی هست که دوست داشتیم و مشتاقش بودیم. اونجا نزدیکی خاصی رو به خدا تجربه کردیم. معبد نشون‌دهنده‌ی حضور خدا در میان قومش بود. چطور می‌تونیم در آسمان خوشحال باشیم، اگه اونجا هیچ معبدی نیست؟» یوحنا گفت، «من در آن هیچ قدس ندیدم زیرا خداوند خدای قادر مطلق و بره قدس آن است.»

می‌بینید، معبد، صرفاً تجلی ظاهری واقعیت خودِ خداست. این نماده؛ و واقعیت، جایگزین این نماد میشه. «شهر احتیاج ندارد که آفتاب یا ماه آن را روشنایی دهد.» حالا این چه‌جور جایی در آسمان جدید و زمین جدیده که آفتاب و ماه در اون نیست؟ به این فکر کنید که آفتاب برای این سیاره چی‌ کار می‌کنه. نه‌تنها آفتاب، نور فراهم می‌کنه، بلکه گرما هم ایجاد می‌کنه. آفتاب رو نابود کنید، در این صورت سیاره‌ای دارید که به یخ و ویرانی محض تبدیل میشه و حتی یخ در سیاهی مکان واگذاشته شده، سخت می‌شه. اما او نمیگه اونجا هیچ نوری نیست.

میگه، آفتاب نیست، ماه نیست، چون نیازی به آفتاب نیست و نیازی به ماه نیست، چون چی میگه؟ «زیرا که جلال خدا آن را منور می‌سازد و چراغش بره است.» من می‌خوام برم اونجا. می‌خوام به جایی برم که وقتی راه می‌رید، روشنایی و درخشش اون اون‌قدر زیاده که روشن‌تر از آفتابی هست که در این دنیا تجربه می‌کنیم؛ و درک کنید که درخششی که اونجا می‌بینیم و در خیابان‌های طلا و دروازه‌های مروارید و سنگ‌های گران‌بهایی که شهر رو آراسته، منعکس شده، همه‌ی این‌ها با تشعشع جلال خدا و بره روشن شده.

دوباره همون‌طور که در سراسر تاریخ نجات و جاهای مختلف دیدیم، مردم یک نظر اجمالی از ورود جلال خدا رو دارند، همون‌طور که فرشته‌ها در دشت‌های خارج از بیت‌لحم اینو تجربه کردند، همون‌طور که شاگردان در کوه تبدیل هیئت اینو تجربه کردند، همون‌طور که موسی در کوه سینا طعمش رو چشید.

حالا نمایش بی‌پایان و پیوسته‌ی جلال خدا خواهد بود. اگه اونجا آفتاب بود، شما متوجه‌ی اون نمی‌شدید، چون با شدت نوری که از وجود خودِ خدا جاری می‌شه، کم‌اهمیت می‌شد. اونجا یک نهر هست و این نهر درختانی رو که در مسیرش کاشته شدند، تغذیه می‌کنه، درختانی که برگ‌هاش برای شفای ملت‌هاست و دیگه جنگی نخواهد بود.

این طعمی از جلاله، اما این جلالیه که ما برای اون از خاک آفریده شدیم. جلالی که مقصد همه‌ی کسانیه که به مسیح ایمان میارن. نه، ما نمی‌گیم، «از خاک به خاک؛ از خاکستر به خاکستر»، پایان داستانه. ما می‌گیم، «از خاک تا جلال»؛ داستان اینه.


آر. سی. اسپرول
آر. سی. اسپرول
دکتر آر. سی. اسپرول بنیانگذار خدمات لیگونیر، اولین کشیش جهت موعظه و تعلیم در کلیسای سنت اندرو در سنفورد ایالت فلوریدا و اولین رئیس دانشگاه الهیات ریفورمیشن بایبل کالج بود. ایشان نویسنده‌ی بیش از یک‌صد جلد کتاب، از جمله قدوسیت خدا بوده است.