درس 2: حوزه و هدف الهیات
8 ژانویه 2020درس ۱: خلقت از نیستی
3 فوریه 2020درس 1: الهیات چیست؟
وقتی من برای اولین بار با مردم ملاقات میکنم و اونها از من میپرسن که کارم چیه، من دربارهی چیزهای دیگهای میگم که در دانشگاه الهیات تدریس میکنم، اونها میگن: "خُب، چی تدریس میکنی؟" و من در جواب میگم: "من الهیات نظاممند رو تدریس میکنم." حالا وقتی کسی میگه که نجوم تدریس میکنه، همه میدونن که او دربارهی چی صحبت میکنه یا اگه فیزیک درس میدن، اونها میدونن که او دربارهی چی صحبت میکنه. وقتی من به مردم میگم که الهیات نظاممند تدریس میکنم، غالباً مات و مبهوت به من خیره میشن و قطعا این سؤال رو میپرسن: "این چیه؟"
حالا، اونها دربارهی الهیات چیزهایی رو شنیدن، اما ایدهی الهیات نظاممند، اصطلاحی هست که به یک چیز قدیمی در علوم سرّی تبدیل شده و حالا با شروع این مجموعهی جدید، کاری که میخوایم انجام بدیم، اینه که به کلّ گسترهای بپردازیم که اون رو الهیات نظاممند مینامیم.
یک مقدمه برای الهیات نظاممند خواهیم داشت و اینکه الهیات نظاممند درباره مطالعهای نظاممند از آموزه های اصولی ایمان مسیحی هست. و کاری که امروز میخوام در اولین درسمون انجام بدَم، اینه که یک مقدمهی مختصری رو دربارهی این علم الهیات نظاممند مطرح کنم و با تعاریف مقدماتی شروع میکنم.
بیایید با کلمهی "الهیات یا خداشناسی" شروع کنیم. همهی ما این کلمه رو شنیدیم و میبینیم که یک چیز مشترکی با همهی رشته ها و علوم داره. این پسوند مشترکِ "شناسی"، رو داره.
شما دربارهی زیست شناسی، اندام شناسی و مردم شناسی، و بسیاری از علوم دیگری که در انتها کلمهی "شناسی" داره رو شنیدید و دلیلش اینه که این پسوند از کلمهی یونانی "لوگوس" میاد که ما در باب اول انجیل یوحنا اون رو میبینیم، وقتی میخونیم: "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود." و این واژهی "لوگوس"، واژهای یونانی هست که "کلمه" ترجمه شده. من لکنت ندارم. این واژه یونانی هست که به عنوان "کلمه" ترجمه شده. یعنی "کلمه" یا "ایده" یا چنانکه یک فیلسوف ریسک کرده و اون رو به عنوان "منطق" ترجمه کرده، چون این اصطلاحی هست که کلمهی "منطق" در انگلیسی از اون نشأت میگیره.
پس وقتی زیست شناسی رو مطالعه میکنیم، به کلمه یا ایده یا مفهوم یا منطق زندگی میپردازیم. اگر جانورشناسی رو مطالعه کنیم، به کلمه یا منطق متفاوتی از زندگی میپردازیم. مردم شناسی، کلمه یا منطق دربارهی انسانهاست، اَنتروپوس، کلمهی یونانی برای انسانه. خُب، در اصطلاح "الهیات یا خداشناسی"، بخش اصلی این کلمه، کلمهی یونانی تِئوس هست که یعنی خدا، پس مطالعهی الهیات یا خداشناسی، مطالعهی کلمه یا ایده یا مفهوم یا منطقِ خودِ خداست.
حالا وقتی از اصطلاح "الهیات یا خداشناسی" در رشتهی الهیات استفاده میکنیم، این یک اصطلاح بسیار بسیار گسترده هست. این فقط به خدا اشاره نمیکنه، بلکه به همهی چیزهایی که خدا در کُتب مقدس برای ما آشکار کرده، اشاره میکنه، پس بخشی از مطالعهی الهیات، مطالعهی مسیح هست. ما اون رو مسیح شناسی مینامیم. مطالعهی روحالقدس هست. ما اون رو روحالقدس شناسی مینامیم. مطالعهی گناه هست. ما اون رو گناه شناسی مینامیم. مطالعهی چیزهای آینده هست. ما اون رو آخرت شناسی مینامیم.
همهی اینها زیر مجموعهی مفهوم گستردهای هستند که الهیات مینامیم؛ و بعد گاهی اوقات دربارهی الهیات محض صحبت میکنیم. حالا، الهیات محض برای جدا کردن اون از الهیات نادرست نیست، بلکه این مرجع خاصی برای مطالعهی خودِ خداست.
حالا، میخوام داستانی رو تعریف کنم که چند سال پیش من به دانشکدهای در یک مدرسهی معروف مسیحی دعوت شدم، یک دانشگاه مسیحی در میدوِست بود، اون دانشگاه ویتون نبود. و در این زمان خاص، این مدرسه، رئیس نداشت. رئیسشون بازنشسته شده بود و اونها در جستجوی یک رئیس جدید بودند و در این فرایند، خودشون به طور خودآموز برنامهی درسی، هیئت علمی و مقاصد و هدف مؤسسه رو انجام میدادند؛ و از من خواستند که به این دانشکده برم و دربارهی این سؤال که "یک دانشکده یا دانشگاه مسیحی چیست؟" با هیئت علمی و مدیران صحبت کنم. یعنی "چه چیزی یک دانشگاه یا دانشکده رو به طور خاص یا منحصر به فرد، مسیحی میکنه؟"
پس من این تکلیف رو پذیرفتم و وقتی به محوطهی دانشکده رسیدم، رئیس دانشکده مرا راهنمایی کرد تا از ساختمانها بازدید کنم و کتابخانه و همهی بخشهای مختلفی رو که باید میدیدم به من نشون داد؛ و یک بازدید مختصری از ساختمان دفتر هیئت علمی داشتیم و من بخش زیست شناسی و اقتصاد و بقیهی بخشها رو دیدم. و متوجه شدم که وقتی از جلوی یک سری از درها عبور میکردیم، روی دفتر یک بخش خاص، این کلمه نوشته شده بود: "گروه آموزشی مذهب." من چیزی نگفتم؛ فقط اون رو در ذهنم نگه داشتم. و غروب اون روز، وقتی زمانش رسیده بود که با هیئت مدیره صحبت کنم، این سؤال رو در مقابل هیئت مدیره مطرح کرده و گفتم: "میدونید، وقتی در محوطهی دانشکدهی شما راه میرفتم، متوجه شدم که شما یک بخش مذهب دارید. آیا اسمِ این گروه آموزشی همیشه گروه آموزشی مذهب بوده؟" همه مات و مبهوت به من خیره شدند.
بالاخره یک مردی که در عقب نشسته بود و موهای جوگندمی داشت، دستش رو بلند کرد و گفت که تقریباً چهل سال در هیئت مدیره بوده و گفت: "آه، نه، نه" او گفت: "ما تقریباً سی سال پیش، اون رو عوض کردیم." من گفتم: "قبلاً اسمش چی بود؟" او گفت: "قبلاً اسمش گروه آموزشی الهیات بود." من گفتم: "خُب، سی سال پیش شما اون رو از بخش الهیات به بخش مذهب تغییر دادید. چرا اون رو عوض کردید؟" جوابش این بود: "نمیدونم."
و هیئت مدیره همینطور به من نگاه میکرد و فکر میکرد: "این مرد چی میگه؟ این چه فرقی داره؟" "اجازه بدید به شما بگم که فرقش چیه. معمولاً مطالعهی مذهب در دنیای دانشگاهی در پیش زمینهی گستردهترِ جامعه شناسی یا مردم شناسی قرار میگیره، چون مذهب، مطالعهی نحوهی رفتار انسانها در یک محیط خاص به همراه اعمال مذهبیشون هست- یعنی نحوهی پرستش، نحوهی دعا کردن و مفهوم زندگی مذهبیشون بر روی زمین- یعنی مطالعهی اعمال انسان هست؛ درحالیکه درس الهیات، مطالعهی خداست.
و فرق زیادی بین مطالعهی ادراک انسان از مذهب و مطالعهی ماهیت و شخصیت خودِ خدا وجود داره. جهت گیری اولی مختص امور طبیعیِ. دومی مافوق طبیعی هست، و به امور آسمانی و فراتر از امور این دنیا رسیدگی میکنه." من گفتم: "شما از من خواستید که دربارهی این صحبت کنم که "یک دانشکدهی مسیحی چیه؟" یک دانشکده یا دانشگاه مسیحی، به این قضیه متعهد هست که حقیقت نهایی، حقیقت خداست و او پایه و منبع همهی حقایق دیگه هست؛ و هر چیز دیگهای که یاد میگیریم، خواه اقتصاد باشه یا فلسفه یا زیست شناسی یا ریاضیات، باید با توجه به واقعیت فراگیر شخصیت خدا باشه."
به همین دلیل در قرون وسطی، الهیات، "ملکهی علوم" و فلسفه، "ندیمهی او" خوانده میشد. حالا البته که ملکه از تختش برکنار شده و در بسیاری از موارد تبعید شده و حالا یک جایگزین به جای او سلطنت میکنه. و ما مذهب رو جایگزینِ الهیات کردیم و شما در این کشور، بخش مذهب رو تقریباً در همهی دانشگاههای سکولار دارید.
و من گمان میکنم که دلیل اینکه این دانشکده از الهیات به مذهب تغییر یافت، اینه که میخواست با جنبشها و گرایشات اخیر دنیای دانشگاهی در عرصهی دنیوی همراستا بشه، یا شاید فقط میخواست که بتونه واحدهای درسی دانشجوهاش رو از مدرسه مسیحی به مدرسهی غیرمسیحی منتقل کنه. اما تمرکز ما در این دروس، مطالعهی مذهب نیست، بلکه مطالعهی الهیات هست، امور مربوط به خدا، به شکلی که خدا خودش رو از بالا بر ما آشکار میکنه.
حالا، دربارهی بخش دوم این عنوان، که از کلمهی "نظاممند" استفاده میکنیم، چی بگیم. من متوجه شدم که خیلی از کسانیکه با کلمهی "الهیات" احساس راحتی میکنند، با شنیدن کلمهی مشروط کنندهی "نظاممند" کناره گیری میکنند. ما در زمانی زندگی میکنیم که نسبت به سیستمها، تنفر زیاد یا آلرژی دارن- اما نه نسبت به سیستمهای بیجان. ما هنوز به اهمیت سیستمهای کامپیوتری، سیستمهای اعلام خطر، سیستمهای مدار الکترونیکی، احترام و حُرمت قائلیم.
ما اهمیت این نوع سیستمها رو درک میکنیم، اما وقتی به طور منسجم به سیستم فکری یا سیستم درک کلّ زندگی شخص و دنیا فکر میکنیم، مردم تمایل دارند جلوی کلمهی "منظم" یا "نظاممند" رو بگیرند.
و این یک دلیلی داره. ما در حدود صدها سال پیش، شورش عظیمی رو در دنیای فلسفی برعلیه نظامهای فکری دیدیم. یکی از بانفوذترین فلسفههایی که در تاریخ غرب تا به حال ظهور کرده، فلسفهای بود که به عنوان هستی گرایی معروف شده و یکی از دلایل اینکه "هستی گرایی" نامیده شده که این سؤال دیگهای هست که همیشه از من میپرسند.
وقتی مردم "هستی گرایی" رو میشنوند، میگن: "هستی گرایی چیه؟" من میگم: "هستی گرایی، فلسفهی وجود و هستی هست" و اونها میگن: "آه. معنیش چیه؟" خُب، این در واقع روشی برای نگاه کردن به تجربهی انسان به طریقی هست که فرض میکنه چیزی به عنوان حقیقت بنیادین وجود نداره، بلکه فقط هستی خاص، محتاط و متمایز وجود داره- نه ذات ، بلکه موجودیت.
در اصل، هستی گرایی از بعضی از نظامهای عمومی که واقعیت هستند بیزاره. این یک سیستم هست- یعنی یک ضدّ سیستم که به حقایق اعتقاد داره، اما نه به حقیقت، به اهداف اعتقاد داره، اما نه به هدف، چون معتقد نیست که واقعیت باید به طور سامان یافته درک بشه. چون از نظرهستی گرایان، ما در دنیایی انداخته شدیم که نهایتاً پرهرج و مرجه و غالباً اون رو بی مفهوم و بی هدف در نظر میگیرند.
شما با زندگی بر اساس چیزهایی که در تجربیات کوچک روزانه اتفاق میفته برخورد میکنید، اما هیچ دیدگاه فراگیری نیست که برای کلّ زندگی مفهومی داشته باشه، چون نهایتاً زندگی مفهومی نداره.
و این بر فرهنگ ما که از نسلِ نسبیت گرایی و چندگانگی هست، تأثیر زیادی گذاشته و شما دربارهی این مکاتب فکری شنیدید که نسبیت گرایان میگن: "هیچ حقیقت مطلقی وجود نداره، غیر از این حقیقت مطلق که قطعاً هیچ حقیقت مطلقی وجود نداره.
همهی حقایق نسبی هستند. این بستگی به کسی داره که به اون معتقده، و چیزی که برای تو حقیقته، میتونه برای دیگری اشتباه باشه." پس تلاش نمیکنه که دو دیدگاه رو با هم هماهنگ کنه یا به توافق برسونه، یعنی کاری که یک سیستم در پی انجامش هست، چون بر اساس نسبیت گرایی، امکان نداره که یک درک نظاممند از حقیقت داشته باشیم.
این موضوع تأثیر شدیدی بر الهیات گذاشته و ما هر روزه با اون مواجه میشیم، حتی در دانشکدههای مسیحی. به نوعی، رشتهی الهیات نظاممند ، به سرعت در حال از بین رفتن و تبدیل شدن به رشتهای فراموش شده است، بعضیها حتی در دانشکدههای مسیحی میگن "چه بهتر" که الهیات نظاممند از بین بره.
الهیات نظاممند ، ضربهی بدی میخوره، نه فقط به خاطر تأثیر تفکر هستی گرایی و نسبیت گرایی و چندگانگی، بلکه به خاطر بعضی از کسانیکه الهیات نظاممند رو اینطور درک میکنند که یک نفر یک سیستم فلسفی رو ایجاد میکنه- مثل دِکارت و خِرد گرایی او یا جان لاک و تجربه گرایی او- و اونها یک شبکه یا سیستم فلسفی طبیعی رو یاد میگیرند و بعد به سراغ ایمان مسیحی و کتاب مقدس میرن و سعی میکنند که کتاب مقدس رو در اون سیستم فلسفی که از قبل به اون اعتقاد داشتند، جا بِدَن، پس این سیستم فلسفی که از قبل به اون اعتقاد داشتند، به اونها دیکته میکنه که چطوری کتاب مقدس رو درک کنند.
پس شما به سراغ کتاب مقدس نمیرید که کلام خدا رو بشنوید و اون رو به همون شکلی که هست درک کنید، بلکه با این سیستمی که از قبل به اون اعتقاد داشتید، به سراغ کتاب مقدس میرید، یعنی سیستمی که به نوعی به عنوان تخت پروکراستیز عمل میکنه. داستان پروکراستیز رو یادتونه که او در تخت جا نمیشد و راه حلّش این بود که چی کار کنه؟ دستها و پاها رو قطع میکرد تا انسانها در تخت جا بشن، به جای اینکه تخت رو بزرگتر کنه.
پس ما گاهی اوقات نفرتی رو نسبت به الهیات نظاممند میبینیم، با این پیش فرض که اگه کسی یک سیستم فلسفی داره، به سراغ کتاب مقدس میره و بعد سعی میکنه هر تکه از کتاب مقدس رو با زور و فشار در این سیستم فکری که قبلاً به اون اعتقاد داشت، جا بده.
خُب، از لحاظ تاریخی، الهیات نظاممند کلاسیک به شدت با این نوع چیزها مخالفت کرده، چنانکه بعضیها امروز هم مخالفت میکنند. در اصل، ایدهی الهیات نظاممند بر اساس پیش فرضهای خاص بود و اون پیش فرضها اینه: اول، خدا خودش رو آشکار کرده، نه تنها در طبیعت، بلکه از طریق نوشتههای انبیا و رسولان، و کتاب مقدس کلام خداست. این الهیات عالی و برجسته هست. این لوگوس کامل خداست. این کلام الهی خداست.
و پیش فرض دوم اینه که وقتی خدا خودش رو آشکار میکنه، او بر اساس شخصیت و ماهیتش، خودش رو آشکار میکنه و همونطور که کتاب مقدس به ما میگه، خدا نویسندهی سردرگمی نیست. خدا خدایی هست که یک جهان هستی منظم رو خلق میکنه. او نویسندهی هرج و مرج نیست. خدا نویسندهی سردرگمی نیست، چون او سردرگم نیست. او هرگز سردرگم نیست. خدا به وضوح فکر میکنه و طوری حرف میزنه که قابل درک باشه، یعنی قابل فهم باشه.
پس یک پیش فرض دیگه دربارهی کتاب مقدس اینه که مکاشفهای که خدا در کُتب مقدس به ما میده، مکاشفهای هست که این خصوصیات رو ظاهر میکنه: اینکه یک وحدتی در کلام خدا هست. معلومه که تنوّع زیادی داره.
کلام خدا در طول قرون بسیار توسط نویسندگان بسیار، دربارهی موضوعات بسیار متفاوت نوشته شده، اما در این تنوع اطلاعات و محتویات که ما در کتاب مقدس مییابیم- اینجا دربارهی امور آینده صحبت میکنه، اینجا دربارهی کفاره صحبت میکنه، اینجا دربارهی تجسم صحبت میکنه، اینجا دربارهی داوری خدا صحبت میکنه، اونجا رحمت خدا، اینجا خشم خدا- به هر حال، همهی این موضوعات متفاوت در خودِ خدا و در ذهن خدا، دارای وحدت هستند، پس وقتی خدا صحبت میکنه و خودش رو آشکار میکنه، یک وحدتی در این محتویات هست، و یک پیوستگی یا انسجام هست. روح القدس بدون انسجام نیست. چیزهایی که خدا آشکار میکنه، بدون انسجام نیستند.
اونها متحدند، منسجم و نهایتاً بیتناقضند. اونها بیتناقضند. حالا از این لحاظ، اونها منطقی هستند. اونها ثمرهی گمانهزنیهای منطقی نیستند، بلکه از این لحاظ که حقیقت خدا در یک واحد شگفت انگیز در کنار هم قرار میگیرند، غیرمنطقی نیستند. این یک مفهوم داره، یعنی بیتناقضه، منسجم هست و متحد هست.
شما این جمله رو شنیدید که انسجام، سرگرمی ذهنهای کوچیکه. اگه این درسته، پس من باید بگم که کوچکترین ذهن موجود، ذهن خداست، چون یکی از چیزهایی که میتونیم با اطمینان دربارهی خدا و وجود و شخصیت او بگیم، اینه که او بیتناقضه.
او با خودش در تناقض نیست. او دیروز، امروز و تا ابد همونه.
حالا وقتی به تکلیف الهیات نظاممند میپردازیم، مفهومش اینه که ما به کلّ گسترهی کتاب مقدس مراجعه میکنیم و سعی میکنیم به هر تکه از این کتابی که خدا به ما داده نگاه کنیم و این سؤال رو بپرسیم: "همهی اینها چطوری در کنار هم قرار میگیرند؟" پس سیستمی که ما به دنبالش هستیم، سیستمی نیست که با اون به سراغ کتاب مقدس بریم و کتاب مقدس رو مجبور کنیم و فشرده کنیم تا با اون تطابق پیدا کنه، بلکه میخوایم به سراغ کتاب مقدس بریم و سیستمی رو که در اونجاست، یاد بگیریم. میخوایم ببینیم که چطوری همهی قسمتهای کتاب مقدس در کنار هم قرار میگیرند.
پس در دانشکدههای مسیحی جایی که گروه آموزشی الهیات نظاممند رو داریم، که از بخش عهدجدید یا بخش عهدعتیق جدا شده، این ایده رو در نظر دارند که الهیدانان نظاممند ، در یک خلأ کار نمیکنند که تحقیق علمی پرفسورهای عهدعتیق یا عهدجدید رو نادیده بگیرند؛ در واقع، شخص نظاممند همیشه به اطلاعاتی وابسته هست که توسط محققان کتاب مقدس ارائه میشه و تکلیف شخص نظاممند اینه که همهی اینها رو در کنار هم بذاره و نشون بده که چطور اینها در یک واحد معنادار جا میگیرند.
حالا این قطعاً یک تکلیف مشوّش کننده هست و من متقاعد شدم که هیچ کس هرگز این کار رو به طور کامل انجام نداده. اما یکی از بزرگترین خوشیهای زندگی من در مطالعهی الهیات نظاممند و یکی از چیزهایی که همیشه مرا شگفت زده کرده و منو به وجد میاره، این تقارن جزئی و دقیق، مشخص، پیچیده از کلّ گسترهی مکاشفهی الهی هست.
و یکی از چیزهایی که برای من به عنوان یک معلم کلافه کننده هست، اینه که در دانشکدهی مسیحی، الهیات محدودی رو تدریس میکنم، مثلاً دربارهی صلیب درس میدم و بعد یک نفر اون طرف در وسط کلاس دربارهی تولد از باکره سؤال میکنه و میخواد بدونه که این دو تا چطوری در کنار هم قرار میگیرند؟ و من وسوسه میشم که بگم: "آه، ما یک وقت دیگه اون رو مطالعه خواهیم کرد." اما به نظر میرسه که دانشجوها همیشه جلوتر رفته و سؤالات بیشتری رو پیش بینی میکنند، چون درک میکنند که یک نکته در الهیات، به همهی نکات دیگه در الهیات اشاره میکنه.
وقتی خدا بیتناقض صحبت میکنه، همهی جزئیاتی که میگه، بر همهی جزئیات دیگه تأثیر میذاره، پس این کار پایان ناپذیر است، تا ما ببینیم چطور همهی این قطعات در کنار هم در یک واحد نظاممند ، معنادار، بیتناقض و منسجم در کنار هم قرار میگیرند. این کارِ ماست و این چیزی هست که میخوایم در این مجموعهی درسی شما رو با اون آشنا کنیم.