در ابتدا ... - خدمات لیگونیر
مباشرت چیست؟
19 آوریل 2023
ايمان نجات‌بخش چیست؟
21 آوریل 2023
مباشرت چیست؟
19 آوریل 2023
ايمان نجات‌بخش چیست؟
21 آوریل 2023

در ابتدا …

اولین جمله‌ی کتاب‌مقدّس شالوده‌ی همه‌ی چیزهای دیگر را مشخص می‌کند: «در ابتدا، خدا آسمان‌ها و زمین‌ را آفرید» (پیدایش 1: 1). در همین جمله‌ی اول از کتاب‌مقدّس سه نکته اساسی اعلام می‌شود: 1) ابتدایی وجود داشت، 2) خدایی وجود دارد، و 3) آفرینشی وجود دارد. به نظر می‌رسد اگر نکته‌ی اول را بتوان به خوبی اثبات کرد، دو نکته‌ی بعد بنا به ضرورت منطقی از آن نتیجه خواهند شد. به بیان دیگر، اگر جهان را ابتدایی باشد، پس لابد کسی آن ابتدا را پدید آورده است، و اگر ابتدایی بوده، می‌بایست آفرینشی بوده باشد.

در عین حال، به طور غالب افرادی که به سکولاریسم باور دارند تصدیق می‌کنند که جهان ابتدایی داشته است. مثلاً طرفداران نظریه‌ی مه‌بانگ می‌گویند جهان حدود پانزده تا هجده میلیارد سال پیش در نتیجه‌ی یک انفجار بزرگ پدید آمد. در عین حال، اگر جهان با انفجاری پدید آمده باشد، چه چیز علت آن انفجار بود؟ آیا آن انفجار از نیستی رخ داد؟ این که بی‌معناست. طنز ماجرا اینجاست که اکثر سکولاریست‌ها معتقدند جهان را آغازی است، و با این حال ایده‌ی آفرینش و وجود خدا را رد می‌کنند.

تقریباً همه معتقدند چیزی به نام جهان وجود دارد. بعضی می‌گویند جهان یا واقعیت بیرونی- حتی خودآگاهی ما- صرفاً توهم است، ولی فقط افراطی‌ترین نفس‌گرایان حاضرند بگویند هیچ چیز وجود ندارد. بالاخره کسی باید وجود داشته باشد که استدلال کند هیچ چیز وجود ندارد. با توجه به این حقیقت که چیزی وجود دارد و اینکه جهانی هست، فیلسوفان و الهیدانان در طول تاریخ این سؤال را مطرح کرده‌اند: «چرا چیزی هست به جای اینکه هیچ چیز نباشد؟» این شاید قدیمی‌ترین سؤال فلسفی باشد. کسانی که در پی پاسخ دادن به این پرسش بودند متوجه شدند برای تبیین واقعیتی که در زندگی با آن مواجه هستیم فقط سه گزینه در پیش رو داریم.

اولین گزینه این است که جهان از خود به وجود آمده و ازلی است. پیشتر دیدیم اکثریت قریب به اتفاق سکولاریست‌ها معتقدند جهان آغازی داشته و ازلی نیست. گزینه دوم این است که جهان مادی از خود به وجود آمده و ازلی است، و هستند کسانی که، در گذشته یا حتی امروز، این استدلال را کرده‌اند. این گزینه‌ها یک مؤلفه‌ی مشترک دارند: همه می‌گویند چیزی در خود هستی دارد و ازلی است.

گزینه سوم این است که جهان از خود خلق شده باشد. طرفداران این گزینه معتقدند جهان ناگهان و به طرزی دراماتیک با قدرت خودش پدید آمده است، گرچه آنها از اصطلاح از خود خلق شده استفاده نمی‌کنند زیرا متوجه هستند که این مفهوم به لحاظ منطقی بی‌معناست. برای اینکه چیزی خودش را خلق کند می‌بایست خالق خودش باشد، و این اینکه باید پیش از اینکه وجود می‌داشت وجود داشته باشد، یعنی باید هم‌زمان و از یک جهت هم بوده و هم نبوده باشد. این اساسی‌ترین قانون عقلی یعنی اصل امتناع تناقض را رد می‌کند. بر این اساس، مفهوم خودآفرینندگی به وضوح بی‌معنا، متناقض و غیر عقلانی است. اعتقاد به این دیدگاه به فلسفه و علم و الهیاتِ نادرست منجر می‌شود، زیرا فلسفه و علم نیز متکی به قوانین محکم عقلانی هستند.

یکی از جنبه‌های اصلی روشنگری قرن هجده این تصور بود که «فرضیه‌ی خدا» شیوه‌ای غیر ضروری برای تبیین حضور جهان بیرونی است. تا آن زمان، کلیسا در قلمروی فلسفه مورد احترام بود. در سراسر قرون وسطی، فیلسوفان ضرورت عقلانی علت اول ازلی را زیر سوال نبرده بودند، ولی در عصر روشنگری، علم تا جایی پیشرفت کرده بود که گزینه‌ای بدیل برای تبیین وجود جهان بدون توسل به علتی نخستین و متعالی که در خود هستی داشته باشد پیدا کرده بودند.

این نظریه پیدایش خودبه‌خودی بود- این ایده که جهان به خودی خود به وجود آمده است. بین این نظریه و زبان متناقص خودآفرینندگی تفاوتی نیست، ولی وقتی در دنیای علم پیدایش خود به خودی به بی‌معنایی فروکاسته شد، گزینه‌های بدیل پدید آمدند. یک برنده‌ی جایزه‌ی نوبل در مقاله‌ای گفت گرچه پیدایش خود به خودی به لحاظ فلسفی ناممکن است، پیدایش تدریجی اینطور نیست. او نظریه‌ای مطرح کرد که در آن اگر زمان کافی داشته باشیم، نیستی می‌تواند به طریقی قدرت به وجود آوردن چیزی را داشته باشد.

اصطلاحی که معمولاً به جای خودآفرینندگی به کار می‌رود آفرینش تصادفی است، و در اینجا نیز یک مغالطه منطقی دیگر در کار است- مغالطه‌ی اشتراک لفظی. مغالطه‌ی اشتراک لفظی زمانی رخ می‌دهد که معنای کلمات اصلی استدلال، گاهی به طرزی بسیار ظریف، تغییر پیدا می‌کند. همین اتفاق برای کلمه‌ی تصادف رخ داده است. اصطلاح تصادف در تحقیقات علمی سودمند است زیرا دلالت بر احتمالات ریاضی دارد. اگر در یک اتاق بسته پنجاه هزار مگس باشد، بررسی آماری نشان می‌دهد که در فلان بازه زمانی، احتمال اینکه تعداد خاصی مگس در یک اینج مربع از آن اتاق باشند چقدر است. پس در تلاش برای پیش‌بینی علمی امور، استفاده از معادلات پیچیده بهره‌های احتمال یکی از کارهای مشروع و مهم است.

با وجود این، استفاده از کلمه‌ی تصادف برای توصیف امکان فلسفی یک چیز است و تغییر معنای آن برای اشاره به یک قدرت خلاقه چیز دیگری است. برای اینکه تصادف بتواند در جهان تأثیری داشته باشد، می‌بایست چیزی صاحب قدرت باشد، ولی تصادف شیء نیست. تصادف صرفاً یک مفهوم فکری است که احتمالات ریاضی را نشان می‌دهد. از آنجا که هستی ندارد قدرت ندارد. بر این اساس، این سخن که جهان تصادفاً پدید آمده باشد- اینکه تصادف قدرتی اعمال کرده و جهان را خلق کرده باشد- در نهایت همان ایده‌ی خودآفرینندگی است، زیرا تصادف هیچ نیست.

اگر بتوانیم این مفهوم را به کلی حذف کنیم، و عقل حکم می‌کند که چنین کنیم، در نتیجه فقط دو گزینه باقی می‌ماند: اینکه عالم هستی از خود وجود یافته و ازلی است یا اینکه جهان مادی خود به خود به وجود آمده و ازلی است. همان طور که پیشتر گفتیم، هر دو گزینه می‌گویند اگر اکنون چیزی هست پس باید چیزی در جایی وجود داشته باشد. اگر چنین نباشد، اکنون هیچ چیز نمی‌توانست وجود داشته باشد. یکی از قوانین قطعی علم این است که از نیستی هیچ‌چیز پدید نمی‌آید. اگر همه‌ی آنچه داریم نیستی باشد، همیشه نیست همین نیستی خواهد بود زیرا نیستی نمی‌تواند چیزی بیافریند. اگر زمانی بوده که مطلقاً هیچ چیز وجود نداشته، پس قطعاً امروز و در این لحظه هنوز هیچ چیز وجود ندارد. چیزی می‌بایست در خود هستی داشته باشد؛ چیزی باید قدرت وجود داشتن را در خود داشته باشد تا اصلاً چیزی بتواند وجود داشته باشد.

هر دوی این گزینه‌ها مشکلات فراوانی ایجاد می‌کنند. همانطور که دیدیم، تقریباً همه قبول دارند جهان از ازل نبوده است، پس گزینه‌ی اول ممکن نیست. به همین ترتیب، چون تقریباً هر آنچه در جهان مادی می‌بینیم مهر تصادف و تغییر را دارد، فیلسوفان حاضر نیستند بپذیرند که این جنبه از جهان در خود هستی یافته و ازلی است، زیرا آنچه در خود هستی داشته باشد و ازلی است دستخوش تغییر و تحول نمی‌شود. پس به این استدلال می‌رسیم که در اعماق جهان یک هسته‌ی پنهان و دارای ضربان یا یک منبع قدرت هست که ازلی بوده و در خود هستی دارد و خاستگاه همه چیزهای دیگر جهان در اوست. در این مرحله، ماده‌باوران می‌گویند نیازی نیست خدایی متعال وجود جهان مادی را تبیین کند زیرا هسته‌ی ازلی و دارای ضربان وجود را می‌توان در خود کیهان یافت و نه ورای آن.

درست در همین‌جا یک خطای زبانی رخ داده است. آنجا که کتاب‌مقدّس از متعال بودن خداوند صحبت می‌کند منظورش مکان خدا نیست. کتاب‌مقدّس نمی‌گوید که خدا جایی «آن بالا» و «آن بیرون» زندگی می‌کند. وقتی می‌گوییم خدا فرا و ورای جهان است منظور این است که او از جهت هستی‌اش فرا و ورای جهان است. او به لحاظ هستی‌شناختی متعال است. هر چیزی که قدرت وجود داشتن را در خود داشته و در خود هستی داشته باشد می‌بایست از چیزهایی که اشتقاقی و وابسته هستند مجزا گردد. پس اگر چیزی در مرکز عالم هستیش را در خود دارد، آن چیز بنا به ذاتش در مقایسه با همه‌ی چیزهای دیگر متعال است. برای ما مهم نیست خدا در کجا زندگی می‌کند. ما فقط با ذات او، هستی ازلی او، و اینکه همه چیزهای دیگر جهان وابسته به او هستند سر و کار داریم.

دیدگاه کلاسیک درباره‌ی آفرینش می‌گوید خدا جهان را از هیچ آفرید که به نظر می‌رسد با قانون مطلقی که می‌گوید از هیچ چیزی پدید نمی‌آید در تضاد باشد. درست بر همین اساس بر ضد آفرینش از نیستی استدلال کرده‌اند. ولی منظور الهیدانان مسیحی از اینکه خدا جهان را از نیستی آفرید این نیست که زمانی هیچ چیز نبوده و سپس چیزی از عدم پدید آمده است. دیدگاه مسیحی بدین قرار است: «در ابتدا، خدا...». خدا عدم نیست، بلکه چیزی است. خدا در خود هستی دارد و در هستی و بودن خویش ازلی است، و فقط او قادر به خلق چیزها از نیستی است. خدا می‌تواند دنیاهایی را خلق کند. این همان قدرت آفرینش در معنای مطلقش است، و فقط خدا آن را در اختیار دارد. فقط او می‌تواند ماده را بیافریند، نه اینکه صرفاً ماده را تغییر شکل دهد.

هنرمند می‌تواند قطعه‌ای مرمر را بردارد و آن را به مجسمه‌ای زیبا تبدیل کند، یا بومی سفید را بردارد و با رنگ آن را به تصویری زیبا منقش گرداند، ولی خدا جهان را این طور نیافرید. خدا جهان را به هستی فراخواند، و آفرینش او مطلق بود، به این معنی که این طور نبود که فقط چیزهایی را که از پیش موجود بودند تغییر شکل دهد. کتاب‌مقدّس فقط به اختصار درباره‌ی نحوه آفرینش صحبت می‌کند. ما در کتاب‌مقدّس می‌بینیم که «دستور خداوند» یا «امر خدا» به خلقت منجر شد. خدا گفت: «بشود...» و چنان شد. این همان امر الهی است. هیچ‌ چیز نمی‌تواند در برابر فرمان خدا مقاومت کند، و هم‌ او بود که جهان و هر آنچه را در آن است پدید آورد.

این گزیده از کتاب همه الهی‌دان هستند، نوشته‌ی آر. سی. اسپرول گرفته شده است.


این مقاله در وب‌سایت لیگونیر منتشر شده است.

آر. سی. اسپرول
آر. سی. اسپرول
دکتر آر. سی. اسپرول بنیانگذار خدمات لیگونیر، اولین کشیش جهت موعظه و تعلیم در کلیسای سنت اندرو در سنفورد ایالت فلوریدا و اولین رئیس دانشگاه الهیات ریفورمیشن بایبل کالج بود. ایشان نویسنده‌ی بیش از یک‌صد جلد کتاب، از جمله قدوسیت خدا بوده است.