درس 2: خدای پدر

تو این جلسه‌، در مطالعه‌ی خودمون از پایه‌های اساسی آموزه‌ها‌ی مسیحی، درحینی که داریم اعتقادنامه‌ی رسولان رو دنبال می‌کنیم، می‌خوام به اوّلین شهادت این اعتقادنامه بپردازم. در جلسه‌ی قبلی به مفهوم ایمان داشتن و اعتراف ایمان نگاه کردیم. خب، اعتقادنامه‌ی رسولان، این‌طوری شروع می‌شه: "من ایمان دارم"، خب بعدش چی؟ بعد از اون، چی مطرح می‌شه؟ "به خدای پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمین." یعنی، اوّلین شهادت این اعتقادنامه، به اهمیّت محوری و اساسی خدای پدر مربوط می‌شه.

حالا سوأل اینه که چرا شهادت به خدای پدر؟ چرا چنین چیزی این‌جا وجود داره؟ من به خدای پدر ایمان دارم. چرا این کلمه در اعتقادنامه‌های اوّلیه دیده می‌شه؟ نظر شما چیه؟ خُب، از همون ابتداء، حتّی پیش‌از شورای نیقیه که در قرن چهارم برگزار شد، جامعه‌ی مسیحی کاملاً آگاهانه به تثلیث باور داشت. توجّه کنین که این اعتقادنامه چگونه ادامه پیدا می‌کنه، "من به خدای پدر ایمان دارم. و به پسر یگانه‌ی او، خداوند ما عیسی مسیح." بعدش یک شهادت جداگانه داریم: ایمان دارم به روح‌القدس! پس در این بیانیه‌ی ایمانی اوّلیه، به هر سه شخص تثلیث اعتراف می‌شه. یعنی اشاره به پدر از یک‌طرف، بار معنایی زیادی در زمینه‌ی تثلیث داره. چند لحظه‌ی دیگه به این موضوع برمی‌گردم، ولی دلیل دیگری هم برای این موضوع هست که چرا اصطلاح "پدر" در پایه‌های ایمان مسیحی، خیلی برجسته دیده می‌شه. به‌نظر شما چرا این‌طوریه؟ خُب، دوباره در قرن نوزدهم، جایی‌که ظهور آزاداندیشی قرن نوزدهم رو شاهد هستیم، با تولّد علم مذاهب تطبیقی، یک‌نوع تلاش پیوسته به‌وجود اومد، به‌عنوان مثال، تلاشی برای جست‌وجوی ماهیّت دین.

مسیحیّت چه وجه مشترکی با اسلام یا یهودیّت یا آیین بودایی و غیره داره؟ کسانی‌که شیفتگی خودشون رو نسبت به ظواهر مافوق طبیعی مسیحیت کتاب‌مقدّسی از دست داده بودن، می‌خواستن به مرکز ایمان مسیحی یا به چیزی که متفکّران بهش می‌گفتن جوهره‌ی مسیحیّت، نفوذ کنند. کتاب‌های خیلی زیادی در قرن نوزدهم، به‌ویژه در آلمان منتشر شد که درباره‌ی ماهیّت دین صحبت می‌کرد، مثل نویسنده‌ای به‌نام لودویک فرویِرباخ یا کتابی درباره‌ی ماهیّت مسیحیّت. و کلمه‌ی آلمانیِ به‌کار رفته در این‌جا "vasion" است؛ “vasion” یا "وجود"، یعنی ذات و جوهره‌ی مسیحیّت. تلاشی که محقّقین بعدی منتقد بیانش بودن، تقلیل‌گرایی بود؛ این یعنی رسیدن به کوچک‌ترین مخرج مشترک چیزی که ما در پیدا می‌کنیم- این‌که دین، به‌طور کلّی درمورد چیه. مثلاً هارناک در قرن نوزدهم، کتابی منتشر کرد که هنوز هم چاپ می‌شه و خیلی هم تأثیرگذار هست، یک کتاب ساده و کوچک با عنوان "مسیحیّت چیست؟" و مسیحیّت رو در این مخرج مشترک‌های بسیار اساسی خلاصه کرده که دو اعلان یا شهادت اصلی و مهمّ دارن: پدر بودنِ جهان‌شمول خدا، و برادری جهان‌شمول انسان‌ها. اون می‌گه که پدر بودنِ خدا و برادری انسان‌ها، پیغام اساسی عهد جدید هست. خب، مسیحیّت راست‌دین، به دلائل گوناگون، به‌نوعی با بدبینی به این نوع تقلیل، واکنش نشون می‌ده. یکی از دلائل اینه که این تقلیل تمایل داره بعضی از عناصر حیاتی دیگر مسیحیّت رو مبهم کنه، امّا فقط این نیست، این سؤال پیش میاد که: آیا این درسته که کتاب مقدّس پدر بودنِ جهان‌شمول خدا و برادری جهان‌شمول انسان‌ها رو تعلیم می‌ده یا نه؟ ویلیام اِلِری چانینگ، اونو به‌عنوان یک اعتقادنامه برای وحدت‌گرایی تعلیم داد و تفکر پدر بودنِ خدا و برادری انسان‌ها به‌صورت جهان‌شمول به بخشی از سبک زندگی غربی تبدیل شد.

شاید براتون تکان‌دهنده باشه اگه بگم کتاب مقدّس چیزی درباره‌ی پدر بودنِ جهانی خدا یا برادری جهانی انسان‌ها تعلیم نمی‌ده. آیا می‌تونین جایی در کتاب مقدّس پیدا کنین که پدر بودنِ جهان‌شمول خدا رو تعلیم بده؟ بسیار خب، این استنباطی هست که می‌شه از آفرینش به‌دست آورد و این فقط یک استنباط نیست، پولس رسول یک‌بار در تپه‌ی مریخ با نقل‌قول از فیلسوفان دنیوی، این موضوع رو مطرح می‌کنه. "چنان‌که برخی از شاعران خود شما نیز گفته‌اند که از نسل خداییم." یعنی خدا خالق همه‌ی انسان‌هاست، این حسّ غیرمستقیم وجود داره که کتاب مقدّس، استنباط می‌کنه و می‌گه که خدا خالق همه‌ی انسان‌هاست، پس مطمئناً، او پدر همه‌ی انسان‌هاست. امّا این یک نشانه‌ی بسیار نادر هست و این فکر رو ایجاد می‌کنه که اگر این جوهره‌ی مسیحیّت هست، پس چیزی هست که باید تقریباً در هر صفحه‌ی کتاب مقدّس دیده بشه. ولی پیش‌از اون‌که درباره‌ی این موضوع بیش‌تر توضیح بدم، اجازه می‌خوام به قسمت دوّم بپردازم، یعنی برادری جهان‌شمول همه‌ی انسان‌ها. ما در کجای کتاب مقدّس اینو می‌خونیم؟ کتاب مقدّس، برادری جهان‌شمول انسان‌ها رو تعلیم نمی‌ده. کتاب مقدّس، همسایگی جهان‌شمول انسان‌ها رو تعلیم می‌ده. عیسی به‌وضوح می‌گه که همه‌ی انسان‌ها، همسایگان من هستن و من در برابر همسایگانم وظایفی برعهده دارم. این‌که من فراخوانده شدم که همسایه‌ام رو به‌اندازه‌ی خودم دوست داشته باشم. می‌گین: خُب، شاید این فقط بازی با معانی کلمات باشه که بین همسایگان و برادران،  تمایز قائل می‌شیم، امّا من دلیلی برای این کار دارم. در عهد جدید، مفهوم برادری، نوع بسیار خاصّی از مشارکت انسانی هست. یعنی، در قلب اعترافات مسیحی، همان‌طور که تا چند لحظه‌ی دیگه خواهم گفت، عیسی پسر یگانه‌ی خداست. یعنی به‌معنای منحصربه‌فردی عیسی پسر خداست، یعنی به‌شکلی ویژه، خدا پدر عیسی است. و ما به‌طور طبیعی، فقط با متولّد شدن به‌عنوان یک انسان، وارد خانواده‌ی خدا نمی‌شیم، درواقع، کتاب مقدّس می‌گه که ما فرزندان غضب هستیم، این‌طور نیست؟ امّا برای این‌که فرزند خدا بشوم، باید در نتیجه‌ی رابطه‌مون با پسر یگانه، یعنی عیسی، در خانواده‌ی پدر به فرزند خواندگی پذیرفته بشیم. در جای دیگه، کتاب مقدّس می‌گه: آنان که از روح خدا هدایت می‌شوند، پسران خدا یا فرزندان خدا هستند. به عبارت دیگه، در زبان کتاب مقدّس، به‌طور خاصّ در دسته‌بندی‌های یهودی، به این رابطه‌ی فرزندی در پدری و پسری و متعاقباً برادری جنبه‌ی ویژه و خاصی پیوند داده شده. ما به‌سبب ایمان به مسیح و از‌طریق تولّد تازه از روح‌القدس، در خانواده‌ی خدا به فرزندخواندگی پذیرفته شدیم. پس اگر درباره‌ی برادری جهان‌شمول، یا پدری جهان‌شمول صحبت کنیم، این رابطه‌ی بسیار خاصّ رو که مسیح برای مؤمنین به خودش، مبهم می‌کنیم.

در عهد عتیق، زمان‌هایی هست که خدا رو به‌عنوان پدر مورد خطاب قرار داده. امّا وقتی یک بچه‌ی یهودی، دعا کردن را یاد می‌گرفت، چندین نوع روش متفاوت و مناسب، شاید 30، 40 روش را برای خطاب کردنِ خدا می‌آموخت؛ که وقتی می‌خواست دعا کند، می‌گفت مناسب هست خدا رو به این شکل مورد خطاب قرار بدم، و خطاب کردن خدا به شکل دیگری صحیح نیست. درست همون‌طور که به فرزندان‌مون یاد می‌دیم که با بی احترامی ‌با والدین خود صحبت نکنین. بی‌ادب نباشین و می‌آموزیم که یک خادم را "جنابِ کشیش" یا استاد دانشگاه رو با عنوان "دکتر" خطاب کنیم و چیزهایی مثل اینا؛ پس عناوین تعیین شده‌ای وجود داشتن که شکل‌های مناسبی برای خطاب کردنِ خدا بودن. شکل مستقیم و شخصی برای اشاره به خدا با عنوان پدر، به‌شکل قابل توجّهی توی این فهرست یهودی دیده نمی‌شه. ما در مجموعه‌ی مسیح‌شناسی، با جزئیّات بیش‌تر به این موضوع می‌پردازیم، ولی دوباره اونو در این‌جا هم مطرح می‌کنم، و واقعیّت اینه که اکثر انسان‌ها نمی‌دونن که در هیچ جای عهدعتیق یا در هیچ کدوم از اسناد و مدارک عبری موجود، یک شخص یهودی رو پیدا نمی‌کنیم که مستقیماً خدا رو به‌طور شخصی با عنوان پدر خطاب کنه، تا قرن دهم میلادی، یعنی هزار سال بعد از مسیح، در ایتالیا؛ و البتّه با یک استثناء برجسته - یک رابی یهودی از جلیل، در قرن یکم که زندگی اون در تاریخ ثبت شده؛ بسیاری از دعاهای عمومی‌ و خصوصی اونم ثبت شدن، در هر کدوم از دعاهای این معلّم، جز یک دعا، خدا مستقیماً به‌عنوان پدر خطاب شده. این رابی اسرارآمیز اهل جلیل کیه؟ عیسی.

دلیلم از بیان این مطلب اینه که معاصرین عیسی خیلی تعجّب می‌کردن وقتی می‌دیدن عیسی خدا رو مستقیماً پدر خطاب می‌کنه. در واقع، بعضی از دشمنانش اینو یک دلیل کافی برای محکوم کردن عیسی به کفرگویی می‌دونستن. امّا اگه به دعای گروهی مسیحیان گوش کنین، وقتی هر کدوم دعا می‌کنه، مطمئن باشین که بیش‌تر از 90 درصد اونا، دعای خودشون رو با گفتنِ "پدر" آغاز می‌کنن. پس این امروز در بین ما خیلی متداول هست؛ اون‌قدر عادّی شده که کاملاً بهش عادت کردیم و دیگه خیلی اهمیّت نمی‌دیم که عیسی خدا رو پدر خطاب می‌کنه. هم‌چنین، اهمیّت دعای ربّانی رو هم نادیده می‌گیریم. عیسی فرمود، "وقتی دعا می‌کنید، این‌گونه دعا کنید"، چه‌طوری؟ "ای پدر ما". عیسی می‌گه: «کاری که من انجام دادم، اینه که من اوّلین یهودی هستم که این کار رو کردم. من یک کار اساسی و یک نوآوری بزرگ کردم، و الآن هم از شماها دعوت می‌کنم که در این رابطه‌ی شخصی و فرزندی که من با پدر دارم، سهیم بشین. شما هم می‌تونین به خدا بگین پدر. امّا می‌دونین، اگه فرض کنیم این صرفاً به‌خاطر انسان بودنِ ماست، این‌که توی ذات ما شکل گرفته، این‌که ماهیّت مذهب، پدر بودنِ جهان‌شمول خدا و برادری جهان‌شمول همه‌ی انسان‌هاست، در این‌صورت از اهمیّت دعوت عیسی برای ایستادن در حضور خدا و گفتن "اَبّا، ای پدر" به خدا، غافل شدین. بسیار خوب، پس می‌شه این‌طور برداشت کرد که پدر به تثلیث و بُعد دیگری از اون اشاره می‌کنه، که نباید نادیده بگیریم– این مفهوم، همون رابطه‌ی فرزندی هست که منحصربه‌فرد و شخصی هست.

مسیحیت، وجود یک خدای شخصیت‌مند رو باور داره  که ما باهاش یک رابطه‌ی شخصی و فرزندی داریم. ما به حضور اسرار عمیق ذرّات کیهانی دعا نمی‌کنیم. دوباره عرض می‌کنم که این موضوع، اون‌قدر ساده هست که غالباً نادیده گرفته می‌شه، یعنی خدایی که ما پرستش می‌کنیم، خدایی هست که یک نام و یک تاریخ شخصی داره. ولی اگه توی جامعه‌ی خودمون بگردیم و به یک نفر بگیم که آیا به خدا ایمان داری؟ اینو متوجّه می‌شیم که 10 سال پیش، رأی‌گیری‌ها نشون داده که 98 درصد از آمریکایی‌هایی که در رأی‌گیری شرکت کرده بودن، باور به نوعی خدا رو تأیید کردن.

الآن، این آمار به 95 درصد کاهش پیدا کرده. ولی هنوز هم یک اکثریت خیلی بالاست، ولی ما 3 درصد از خداباوران دهه‌ی گذشته رو از دست دادیم. امّا شیوه‌ی پرسیدن این سؤال، تعیین کننده‌ی نحوه‌ی پاسخش هست.

اگه من بپرسم: "آیا به نوعی وجود عالی و برتر ایمان داری، آیا به نوعی از قدرت برتر ایمان داری- قدرت برتر، ذرّات کیهانی، انرژی آسمانی، نوعی عنصر ازلی که همه چیز از اون نشأت می‌گیره؟" این یک چیز و یک نوع سوأل هست. حالا سؤال دیگه اینه که: آیا به خدای پدر ایمان داری؟ این یک خدای شخصی است. آیا به "یهوه" ایمان داری، خدایی که یک اسم خاصّ و یک تاریخ شخصی داره؟ تمام ‌تفاوت موجود در جهان همینه. به‌نظر من، اگه ما الگوهای رفتاری واقعی فرهنگ‌مون رو بررسی کنیم، فرهنگی رو می‌بینیم که خداباوری نظری رو می‌پذیره - 95 درصد آدم‌ها به‌نوعی به قدرت برتر ایمان دارند؛ ولی بی‌خدایی عملی را هم می‌پذیرن. بی‌خدایی عملی یعنی طوری زندگی کنین که انگار خدایی وجود نداشته، طوری زندگی کنین که انگار خدا وجود نداره.

وقتی شخص مسیحی، اعتراف اوّلیه‌ی ایمانش رو بیان می‌کنه، قاطعانه داره ایمانش رو به یک خدای شخصی که پدر ماست، اعلام می‌کنه.

پدر من، یعنی این‌که اون رابطه‌ای صمیمی ‌با من و با زندگی من داره. بسیار خب، از بین همه‌ی صفات و اصطلاحات توصیفی که برای خدا در عهدعتیق و اعتقادنامه‌های بعدی به‌کار رفته–مثل ازلی و ابدی، نادیدنی، تغییرناپذیر، عالم مطلق، حاضر مطلق وغیره؛ وقتی به اساسی‌ترین اعتراف در اعتقادنامه‌ی رسولان می‌رسیم، می‌بینیم خدا این‌طور توصیف شده: "من ایمان دارم به خدای پدر قادر مطلق" و دوباره در قدیمی‌ترین نماد رومی هم اونو می‌بینیم. از بین همه‌ی اصطلاحات توصیفی که می‌شد درباره‌ی خدا به‌کار برد، تعجّب می‌کنم که چرا این مورد، برای تنظیم اوّلین اصل انتخاب شده. "خدای پدر قادر مطلق". یادتون باشه که در دوران پاتریارک‌ها یا پدران اوّلیه در عهدعتیق، در سنّت‌های باستانی اسرائیل، خدا با اسامی‌ و عناوین مختلفی شناخته می‌شد که البتّه اسم برتر خدا، "یهوه" و یا "هستم آن‌که هستم" بود. امّا با اسامی ‌دیگری هم خطاب می‌شد. مثلاً، "اِلوهیم"، و یکی از این اسامی که در اون دوران، خیلی اهمیّت داشت، اسم "اِلشدای" بود. دوباره عرض می‌کنم، این القاب و اسامی رو در دوران پاتریارک‌ها مثل ابراهیم می‌بینیم، یعنی در دوران ابراهیم و در سراسر کتاب ایّوب که متعلق به دوران پاتریارک‌ها، یعنی زمان ابراهیم و اسحاق و یعقوب هست.

این لقب یا نام خدا به‌معنای "کسی که استیلا می‌یابد" هست؛ یا کسی که تمامی‌ قوّت و قدرت از آنِ اوست.

در دنیای قدیم، این برداشت متداول، رایج بود که اصطلاح "قادر مطلق"، توجّه رو به یکتاپرستی جلب می‌کنه. به نظر شما، چرا اصطلاح "قادر مطلق"، باید اعتراف به یکتاپرستی باشه؟ درست حدس زدین، چون هیچ کس با اون برابر نیست.

محقّقان منتقد قرن نوزدهمی، مکتب تاریخ مذهبی رو ایجاد کردن و یک اصل علمی ‌رو به‌کار گرفتن که در فرهنگ تمدّن غربی قرن نوزدهم، خیلی گسترش پیدا کرد و تأثیرگذار بود، و این اصل، مفهوم تکامل بود. اغلب اوقات، مردم فکر می‌کنن که مناظره‌ی بین مسیحیّت و علم سکولار، روی موضوعات زیست‌شناسی در تکامل تمرکز داره. ولی در دنیای روشن‌فکر قرن نوزدهمی، تکامل، یک عبارت محبوب و مُد روز شد و دیگه به سؤالات پیرامون توسعه‌ی زیست‌شناختی محدود نبود. انواع مختلفی از مجموعه‌های تکاملی در حال شکل‌گیری بودن. اینا به‌عنوان نمونه، از نظام فلسفی بسیار پیچیده‌ی فردریک هِگِل سرچشمه می‌گرفتن. ما اینو در داروینیسم اجتماعی اِسپِنسِر و دیدگاهش نسبت به تئوری سیاسی و حکومت وغیره می‌بینیم. هم‌چنین برای مذاهب هم به‌کار برده می‌شد و فرضیه‌ی پایه این بود که: همه چیز، یعنی همه‌ی الگوهای زندگی، همه‌ی اَشکال فرهنگ‌ها، همه‌ی جنبه‌های اجتماع، چه زیست‌شناسی باشه یا روان‌شناسی، چه حکومتی، یا اقتصادی باشه و یا هر چیز دیگه، همه‌شون از الگوی یکسانی پیروی می‌کنن؛ یک حرکت رو به بالا در جوهره‌ی هر چیزی که ناشی از رشدِ ساده به پیچیده است. این تئوری همون چیزی بود که در توسعه‌ی دینی اتّفاق افتاد، یعنی این‌طور که همه‌ی ادیان با ایده‌های ساده درمورد خدا آغاز شدن و  نظریه این بود: دین با اعتقاد به جان‌دار‌باوری شروع می‌شه و بعد به‌سمت چندخدایی پیش می‌ره، و  بعدش هم به‌سمت هنوتئیسمی یا چندخداباوری، و عاقبت به یکتاپرستی می‌رسه.

پس نظریه اینه: یکتاپرستی یا اعتقاد به یک خدا، چیزی هست که خیلی، خیلی دیرتر وارد تاریخ جهان شد. منتقدان حتّی می‌گن که  متعلّق به اواخر تاریخ یهود بوده. چنین چیزی تا زمان انبیاء اسرائیل در قرن هشتم و هفتم قبل‌از میلاد نیومده بوده. اونا باور ندارن که موسی آدم یکتاپرستی بوده؛ باور ندارن ابراهیم یکتاپرست بود وغیره. بلکه می‌گن، اونا هم همین فرایند پیشرفت رو طی کردن. خب، جان‌دار‌باوری چیه؟ این روزها کجا جان‌دارباوری رو می‌بینیم؟ درسته، در جوامع قبیله‌ای ابتدایی. جان‌دارباوران اعتقاد دارن که اشیاء بی‌جان مثل درختان یا لاک‌پشت‌ها که البتّه لاک‌پشت‌ها از یک لحاظ جان‌دار هستن، امّا اونا معتقدن درختان و صخره‌ها و مانند اینا، محلّ سکونت ارواح هستن، معمولاً با یک سیرت منفی، یعنی ارواح شیطانی. پس همه‌ی طبیعت، جان‌دار هست، پس شما به درگاه سنگ، دعا می‌کنین، به‌طرف درخت دعا می‌کنین، به‌طرف ماه دعا می‌کنین که این ابتدایی‌ترین شکل هست و بعدش به یک سطح پیچیده‌تر و بالاتر ارتقاء پیدا می‌کنه، به جای این‌که اعتقاد داشته باشین ارواح کوچک و جداگانه‌ای در اشیاء ساکن هستن، به چندین خدا اعتقاد دارین، مثل چیزی که در دنیای باستان وجود داشت؛ زمانی که هر ملّتی، یک خدای جداگانه‌ی خودش رو داشت که هرکدوم، شرح وظایف جداگانه‌ای برای امور خاصّی داشتن. مثلاً، یکی خدای جنگ بود، یکی خدای باروری، یکی خدای آتشدان و خانه، یکی خدای حکمت، خدای قدرت، خدای سرعت و خدای هر چیز دیگه. انسان‌ها به خدایان گوناگونی باور داشتن، خدایان یونان، خدایان رومی، خدایی برای هر چیز. بعد از چندخدایی، نوبت هنوتئیسمی ‌رسید.

هنوتئیسم چیه؟ شاید این برای بعضی از شما یک اصطلاح جدید باشه. درسته؟ خُب، هنوتئیسم، یک مرحله‌ی گذار از چندخدایی به یکتاپرستی هست. هنوتئیسم می‌گه که برای هر ملّت، یک خدا وجود داره، خدایی که بر یک حوزه‌ی جغرافیایی یا قومی‌ حاکمیّت داره. پس یهودیان یک خدا دارن و اون خدا مراقب همه چیز هست. جنگ و صلح و باروری و آتشدان و خانه و حکمت وغیره، امّا اون فقط خدای یهودیان هست و در همسایگی اونا، فلسطینی‌ها خدای خودشون رو دارن که خدای منطقه‌ی فلسطین هست، ولی فقط یک خدا در فلسطین وجود داره- اونا "بَعل" رو دارن، البتّه کنعانی‌ها هم "بعل" رو دارن، فلسطینی‌ها "داجون" رو دارن، یهودیان "یهوه" رو دارن. این نظریه می‌گه که برای هر قومی ‌یک خدا وجود داره، تا این‌که نهایتاً با مفهوم خدای قادر مطلق آشنا می‌شیم، خدایی که بالاتر از همه چیز هست، امّا از همون دوران اوّلیه، در مذهب عبرانیان، نظریه‌ی یکتاپرستی وجود داشت که فرایند تکاملی رو ردّ می‌کنه، چون ما در نوشته‌های دوران پاتریارک‌ها نام خدا رو نه‌تنها به‌عنوان "اِلشدای"، خدای قادر مطلق می‌بینیم،

بلکه مفهوم خدا در مقام خالق رو هم داریم. اون نه‌تنها رهایی‌دهنده‌ی اسرائیل هست، بلکه خدایی هست که آسمان و زمین رو خلق می‌کنه، پس حوزه‌ی اقتدار اون خدا کجاست؟ اون نه‌تنها بر مرزهای جغرافیایی فلسطین که از دان تا بئرشبع هست، بلکه بر تمام جهان هم اقتدار داره. پس اصطلاح قادر مطلق، در مفهوم خدا به‌عنوان حاکم مطلق بر تمام‌ دنیا ریشه داره. این یک شهادت واضح بر یکتاپرستی هست. پیش‌از این عرض کردم که در نماد قدیمی رومی‌، اوّل از همه، در سوألات اعتقادی اینو از شما می‌پرسیدن که: آیا به خدای پدر قادر مطلق ایمان داری؟ جمله‌ی سوألی بود. بعدش وقتی تجدیدنظر شد و به یک اعتقادنامه‌ی خبری در نماد قدیمی رومی‌ها تبدیل شد، نماد قدیمی رومی ‌به‌سادگی می‌گفت: "من ایمان دارم به خدای پدر قادر مطلق." "و به عیسی مسیح" و غیره و جمله‌ها تموم می‌شد. عبارت خالق آسمان و زمین در متن اصلی وجود نداشت؛ احتمالاً این عبارت رو در قرن دوّم اضافه کردن.

ما درباره‌ی بحران قرن دوّم صحبت کردیم که این ضرورت رو برای کلیسا ایجاد کرد که حتّی اعتقادنامه‌هایی داشته باشند و این به‌خاطر تأثیر مرام ناستیکی بود. و یادمون هست که یکی از مهم‌ترین دلایلی که کلیسا کانن و مرجع کتاب مقدّس رو اعلام کرد، به‌خاطر کارِ مارسیون بود، نخستین گردآوری کتب عهد جدید توسّط مارسیون انجام شد، ولی اون یک بدعت‌گذار بود. بدعت اون چی بود؟ مارسیون با متون عهد جدید چه‌کار کرد؟ شما می‌دونین؟ مارسیون یک نسخه‌ی ناقص و کوتاه شده از عهد جدید رو تنظیم کرد. انجیل متّی حذف شده بود و دیگه هیچ اشاره‌ای به خدای عهد عتیق وجود نداشت. به‌عبارتی اون سعی کرد بین عیسی و خدای عهد عتیق یک جدایی ایجاد کنه، و شما امروز هم این تمایل رو می‌بینین. مردم می‌گن، عیسی رو دوست دارم، ولی نمی‌تونم خدای عهد عتیق رو تحمّل کنم.

ناستیک‌ها در قرن دوّم بحث می‌کردن (بعضی‌هاشون بحث می‌کردن) که پدرِ عیسی، خدای حقیقی بود امّا خالق نبود. چون خالق جهان، یک جهان‌آفرین نامیده می‌شد که به‌نوعی یک خدا از مرتبه و مقام پایین‌تری بود و این جهان‌آفرین که آسمان و زمین رو خلق کرد، بد بود. اون تشنه‌ی خون بود و در سقوط انسان نقش داشت و کار عیسی برگرفته از خدای خالق هست البتّه ببخشین که باعث سردرگمی شما شدم. در باور ناستیکی، جهان‌آفرین، آسمان‌ها و زمین رو خلق می‌کنه. خدای حقیقی یا همون خدای اصلی، در خلقت آسمان و زمین نقشی نداره. اون در بالا و در یک حوزه‌ی روحانی قرار داره. عیسی ازجانب این خدای برتر میاد، اون پایین میاد و جهان‌آفرین رو شکست می‌ده و انسان‌ها را برای خدای حقیقی بازخرید می‌کند. متوجّه شدین؟ در این مرحله بود که کلیسا، اعتقادنامه‌ی خودش را اِعمال کرد: "من ایمان دارم به خدای پدر قادر مطلق، [ویرگول]، خالق آسمان و زمین." این کار، برای ردّ کردن نظریه‌ی تمایز بین خدا و خالق بود.

براساس باور مسیحیّت، پدرِ عیسی مسیح، خالق آسمان و زمین هست. این‌که فدیه‌ی ما از‌طریق عمل خالق ما انجام شده و این‌که فقط یک خدا وجود داره. هیچ جهان‌آفرینی وجود نداره، و هیچ جدایی و تمایزی بین خدای عهد جدید و خدای عهد عتیق نیست. بسیار خب، در جلسات بعدی، دو جلسه رو به شهادت‌های مسیح‌شناسی این اعتقادنامه اختصاص می‌دیم و در جلسه‌ی بعدی به بخش اوّل اون می‌پردازیم.