درس ۳: خلقت انسان
3 فوریه 2020درس ۵: گناه اولیه
3 فوریه 2020درس ۴: ماهیت گناه
وقتی به آموزهی خلقت الهی پرداختیم، متوجه شدیم که وقتی خدا دنیا و همهی چیزهای موجود در اون رو آفرید، وقتی هر مرحله از کار خلقت رو تموم کرد، مثل نقاشی که از دور نگاه کرده و کارش رو ستایش میکنه، خدا هم به کارهای دستش خیره شده و برکتش رو اعلام کرده و گفت: "و این نیکوست."
اما وقتی امروز از دیدگاه خودمون به طبیعت نگاه میکنیم، اون نیکویی رو که خدا بعد از کار فوری خلقت دید، در سراسر جهان نمیبینیم، چون دنیایی که ما امروز مشاهده میکنیم، یک دنیای سقوط کرده هست. و در واقع ما اونو با چشمان انسانهایی میبینیم که اونها هم سقوط کردند. و میدونیم چیزهایی هستند که شدیداً در دنیایی که در اون زندگی میکنیم، اشتباهند.
یادمه خیلی سال پیش وقتی بیلی گراهام در اوج خدمت عمومیاش بود، بارها به گناه اشاره کرده و بارها و بارها در موعظاتش میگفت: "مشکلی که در زندگی باهاش مواجه میشیم، گناهه، گ-ن-ا-ه" و بعد میگفت: "و گناه از اینجا میاد!" پس من یادمه که به عنوان یک مرد جوان اون رو میشنیدم و میگفتم این دربارهی پول صدق میکنه، که خیلی از مشکلاتی که ما در این دنیا باهاش مواجه میشیم، نتیجهی مستقیم سقوط بشره. در واقع، به نظرم ما به ندرت میزان کامل محدودهی تأثیر گناه بر دنیا رو در نظر میگیریم، چون وقتی به کتابمقدس نگاه میکنیم، به ما میگه گناه صرفاً مشکل انسان نیست یا یک مشکل جداگانه یا مشکلی نیست که محدود به روابط میان فردی ما باشه، بلکه گناه حاصل دگرگونی شدید کیهانی هست.
همونطور که کتابمقدس میگه دنیا یا عالم هستی، کیهان، با درد شدید ناله میکنه و منتظر نجات پسران انسانه. و دلیلش اینه که اگه ما دوباره درسمون دربارهی خلقت رو به یاد بیاریم، وقتی خدا، آدم و حوا رو آفرید، نقش فرمانروایی بر بقیهی زمین رو به اونها داد.
پس وقتی اونها تباه شدند، تباهیشون بر کل چیزهایی که در قلمرو حکومتشون بود، تأثیر گذاشت. ما متوجه میشیم که وقتی خدا آدم و حوا رو بعد از سقوط لعنت کرد، این لعنت بر زمین تأثیر گذاشت، بر تجربهی رشد محصول در صنعت کشاورزی تأثیر گذاشت، چون حالا دنیا خودش با دستان این موجود سقوط کرده که انسان مینامیم، مقابله میکنه.
پس چیزی که در این دگرگونی شدید کیهانی اتفاق میفته، در یک کلمه، "بیگانگی" هست. یا اگه بتونیم کلمهی دیگهای از همین نوع رو انتخاب کنیم، "غربت" هست. و این دو کلمه برای درک نجات بر اساس کتابمقدس، بسیار مهمند، چون نجات از لحاظ کتابمقدسی در رابطه با مصالحه به وضوح بیان شده. و برای اینکه مصالحه ضروری باشه، باید اول نوعی غربت یا بیگانگی باشه که مصالحه رو ضروری کنه.
پس بسیاری از مطالب بابهای آغازین عهدعتیق به این اختصاص داده شده که به ما دربارهی ریشههای تاریخی این مشکل بیگانگی و غربت بگه. و میبینیم که درنتیجهی سقوط انسان، اول از همه غربت یا بیگانگی بین انسان و طبیعته که چند لحظه پیش گفتم، اینکه تمامی نظام خلقت تحت تأثیر گناه قرار گرفته.
دوماً، بیگانگی بین انسان و خداست. چند روز پیش یک مصاحبهی رادیویی در بوستون داشتم و مدیر استودیو از من خواست یک توضیح مختصری از مفهوم نجات ارائه کنم و من پیغامی رو که چند سال پیش در انجمن کتابفروشان مسیحی ارائه کردم، به او یادآوری کردم، پیغامی که بعضی از افراد رو دچار تشویش ناگهانی کرد که گفتم نهایتاً ما از خدا نجات یافتیم، چون مشکل فوری که نجات به اون اشاره میکنه، غربت و بیگانگی ما از خداست که عادله، قدوسه و حکم کرده که دنیا رو داوری خواهد کرد و خشمش رو بر کسانی خواهد ریخت که تا به آخر ناتوبه کار باقی میمونند.
پس ما طبیعتاً، چنانکه کتابمقدس میگه، خودمون رو در خصومت با خدا میبینیم. این سقوطی که اتفاق افتاده، یک بیگانگی بین انسانها و خالقشون ایجاد کرده. و این غالباً در جامعهی ما با نوعی دیدگاه خوشبینانه که دربارهی رابطه داریم، چشم پوشی شده، در رابطهی طبیعی خدا با دنیا.
ما میشنویم که مردم میگن خدا همه رو بدون قید و شرط دوست داره و وقتی انسانها این رو میشنوند، میگن: "خُب، پس من نباید از خالقی که بدون قید و شرط من رو دوست داره، بترسم." و این تمایل رو ایجاد میکنه که خطر واضح و موجود در واقعیت این بیگانگی رو نادیده بگیرند. در واقع، میزان زیادی از محدودهی کل کتابمقدس به این اختصاص داده شده که قدمهایی رو برای ما آشکار کنه که خدا در اونها پیشقدم شده تا این مشکل رو برطرف کنه.
فدیه و بازخرید تماماً دربارهی اینه. نجات، تماماً دربارهی اینه! اینکه بین طرفین بیگانه مصالحه ایجاد کنه. اما اگه این طرفین مصالحه نکنند، بیگانه میمونند. و دوباره، ما به طور طبیعی در جایگاه بیگانگی و غربت از خدا متولد شدیم. بعد بیگانگی انسان از انسان رو میبینیم. و من اینجا عمداً به طور کلی از کلمهی "انسان یا مرد" استفاده میکنم.
منظورم فقط مردها نیستند، چون یک غربت و بیگانگی بین جنسیتها هست. نبردی بین جنسیتها، جنگی بین جنسیتها هست که همهی ما با اون آشناییم، اما نفرت و خشونت رو هم میبینیم که بین انسانها اتفاق میفته، نه تنها در سطح شخصی و فردی در روابط درهمشکسته، بلکه دوباره به میزان زیادی میبینیم که ملتها برعلیه ملتها بر میخیزند و غیره. پس قبل از اینکه جلوتر برم، اجازه بدید بگم ما تأثیر اساسی گناه رو در دنیا میبینیم.
این بر طبیعت تأثیر میگذاره، بر رابطهی ما با خدا تأثیر میگذاره و بر رابطهی ما با همدیگه تأثیر میگذاره. وقتی گناه میکنیم، نه تنها از خدا نااطاعتی کرده و به او بیحرمتی میکنیم، بلکه به همدیگه بیحرمتی میکنیم. و از این بُعد میبینیم همهی گناهانی که روی هم انباشته شده، توسط موجودات انسانیه که توسط انسانها دیگه زخمی شدند.
آشکارترین مورد شامل قتل و دزدی و زنا و چیزهایی با این ماهیته، اما وقتی به همدیگه افترا میزنیم، از همدیگه متنفریم، به داراییهای همدیگه حسد میورزیم و غیره، کل حیطهی گناه- طریقی رو توصیف میکنه که ما به انسانهای دیگه بیحرمتی میکنیم و انسانهای دیگه رو زخمی میکنیم و از طرف انسانهای دیگه زخمی میشیم.
نهایتاً، در این بیگانگی و غربت، بیگانگی انسان از خودش رو میبینیم. و امروزه در نظام مدارس، مطالب زیادی دربارهی عزتنفس و شأن انسانی نوشته شده و اشتیاق دارند تا حدّ زیادی از خطاها و غیره جلوگیری کنند، چون نمیخوایم به نَفس شکنندهی کودکان آسیب بزنیم و عزتنفسشون رو نابود کنیم.
و به نظرم این حالت افراطی پیدا کرده. اما در پسِ این جنبش کلی برای عزت نفس، تشخیص این مطلب هست که انسانها با عزت نفس مشکل دارند. و دلیلش اینه که ما با گناه، نه تنها از دیگران بیگانه شدیم، بلکه از خودمون هم بیگانه شدیم. و ما این عبارت رو بارها از لبهای انسانهایی میشنویم که میگن: "من از خودم متنفرم" یا "از خودم بیزارم"، "من خودم رو خوار میشمرم"، چون خیلی سخته خودمون را انکار کنیم و به طور قانع کنندهای به خودمون دروغ بگیم، پس ما شرارتی رو انکار و پاک کنیم که نه تنها در دیگران، بلکه در خودمون هم میبینیم.
پس میتونم در پرانتز این رو اضافه کنم که کارل مارکس از نقطه نظر مسیحی صحبت نمیکنه، اما از نقطه نظر موقعیت مناسبش دید که یکی از بزرگترین مشکلات نژاد بشر، غربت یا بیگانگی انسانها از کارشونه، جاییکه درد و چالش زیادی در زندگیمون در صنعت و هر حرفهای که داریم، وجود داره. و دوباره میتونیم ریشههای اون رو در باغ عدن پیدا کنیم که لعنت خدا بر کار انسان اومد.
کار به تنهایی لعنت نبود، انسان قبل از سقوط، کاری رو بر عهده داشت. و خدا کار میکنه و از کارش، رضایت و خوشی میگیره و این هدف برای کار ما در نظر گرفته شده بود.
و در عدن، هیچ کس نگفت: "خدا رو شکر که جمعه هست"، چون انسانها واقعاً از کارهای دستشون به رضایت واقعی دست مییافتند. اما حالا به خاطر اینکه گناه وارد بازار میشه، گناه وارد محل کار میشه، دوباره لعنت کارمون، بیگانگی بیشتری رو برای ما حاصل کرده.
پس فقط به طور خلاصه این رو بیان میکنم تا بتونیم هر کدوم از اینها رو با جزئیات بیشتر دنبال کنیم. فقط سعی میکنم اینجا تصویر بزرگتر رو بکشم تا ببینیم که گناه یک موضوع بسیار جدی هست و تأثیرات مخربی بر ما میگذاره. اما بیایید حالا زمانی رو به پرسیدن این سؤال اختصاص بدیم که "گناه چیه؟" "این چیزی که گناه مینامیم، چیه؟"
حالا در کتابمقدس در عهدجدید، کلمهی یونانی که به کلمهی انگلیسی "گناه" ترجمه شده، کلمهی "هارمارتیا" هست، و در زبان اصلی این کلمه در عرصهی تیراندازی با تیر و کمان بکار میرفت که شرایطی رو توصیف میکرد که تیرانداز وسط هدف تیراندازی مورد نظر رو از دست میداد. مثلاً پولس در رومیان 3 به ما میگه: "زیرا همه گناه کردهاند و از جلال خدا قاصر میباشند." دوباره این اصطلاح در اونجا دربارهی قاصر اومدن، استعارهای بود که از تیراندازی گرفته شده بود که یک نفر تیرش رو به سوی یک هدف دور نشونه میگرفت، اما هدفگیری غلطه، پس تیر به نشونهی مورد نظر اصابت نمیکنه.
به هدف در محل درست اصابت نمیکنه. حالا، به نوعی، این هدف به معیار یا معیار سنجش درست تبدیل میشه و وقتی به نشونه نمیزنیم، از لحاظ کتابمقدسی یعنی از معیار قاصر میاییم یا یک معیار رو زیر پا میگذاریم. و البته این معیار که کتابمقدس با اون عدالت و گناهِ مخالفش رو میسنجه، معیار شریعت خداست.
پس وقتی از شریعت خدا قاصریم، وقتی به نشونهی شریعت خدا نمیزنیم، وقتی معیار یا معیار شریعت خدا رو زیر پا میذاریم، این گناه رو برای ما تعریف میکنه. کتاب پرسش و پاسخها، گناه رو اینطوری تعریف میکنه که گناه هر خواستهای هست برای تطابق یا تجاوز از شریعت خداست.
حالا، اگه این تعریف رو از لحاظ نیاز به تطابق از یک طرف و تجاوز از طرف دیگه در نظر بگیریم، میبینیم یکی از این کلمات (کلمهی "خواسته") به طور منفی بیان شده، و "تجاوز" با اصطلاح فعال یا مثبت بیان شده. یادمه وقتی در هلند به مدرسه رفتم، در یک فرهنگ بیگانه غوطهور شدم و باورم نمیشد که این همه قوانین خاصی وجود داشت که همهی جوانب زندگی رو تعریف میکرد.
اون موقع اگه شیشهی پنجرهی در خونَتون در روستایی خارج از آمستردام را میشکستید، نمیتونستید اون شیشهی پنجرهی در خونَتون رو بدون اجازهی کتبی از دولت مرکزی در لاهه تعمیر کنید.
این برای من که در فضای آزادی عمل متولد و بزرگ شده بودم، خیلی خیلی خفقان آور بود. و البته حالا در این کشور هم تقریباً به همین شکله. اما اون وقتها، اصطلاح، عبارتی که بارها و بارها در هلند میشنیدم، "مِنیر یه هِفت دِه وِت اُوِرخردن" بود. "شما به قانون تجاوز کردید." و قوانین در همه جا بود. به هر طرفی که میچرخیدید، به یک قانون برخورد میکردید و تقریباً به سختی میشد از اون تجاوز نکرد، چون قوانین خیلی زیادی بود. اما این ایدهای که اینجاست یعنی سرپيچى، اینکه شما از مرز عبور میکنید.
از حد و مرز فراتر میرید. و دوباره، حد و مرز با قانون تعریف شده. حالا، این حس مثبت تجاوزه. خدا میگه کاری رو نکن، پشت این خط توقف کن و شما از خط فراتر میرید، به این قانون بیحرمتی میکنید و برعلیه خدا تجاوز میکنید. این یک تخلف هست.
آیا جالب نیست که ما در فهرست اسامی، کلمهی "گناه" رو با تخلف برابر میدونیم، درحالیکه خارج از کلیسا ممکنه نشانههایی رو روی ساختمانهای گوناگون و غیره ببینید که این نشونهها میگن: "عبور ممنوع". و اونها میگن اینجا این نشونه نمیگه: "گناه ممنوع". اینجا هیچ برابری نیست، اما ما ارتباط بین تخلف و گناه رو میبینیم که یعنی عبور غیرقانونی از یک مرز.
و نیاز به تطابق، توجه رو به کمبود یا شکست جلب میکنه. گاهی اوقات بین گناهان ارتکابی و گناهان قصور تمایز قائل میشیم. گناه ارتکابی، زمانی هست که کاری رو میکنیم که اجازه نداریم بکنیم و گناه قصور زمانی هست که در انجام کاری که مسئولش هستیم، کوتاهی میکنیم.
و در رابطه با این میبینیم که گناه بُعد منفی و مثبت رو در خودش داره. حالا، این تا حدودی میتونه به گمانه زنی تاریخی الهیاتی و فلسفی دربارهی ماهیت شرارت مربوط بشه. و البته که این شاید سختترین سؤالی باشه که ما مسیحیان از لحاظ فلسفی با اون مواجه میشیم. گفته شده که منشأ شرارت، نقطه ضعف مسیحیت-یهودیت هست، چون سؤال واضحی که با اون مواجه میشیم، اینه که "چطور خدایی که کاملاً عادل و نیکوست، دنیایی رو به وجود میاره که اکنون سقوط کرده؟"
چطوری خدایی که خالق همهی چیزهاست، میتونه با دنیایی همزیستی کنه که در اون گناه هست؟" آیا خدا این رو ایجاد کرد؟ آیا او این کار رو کرد؟ آیا او برای اهدافش اینو بکار برد؟ و این سؤال نهایتاً اینه که "آیا خودِ خدا مشکلی داره؟" چون ظاهراً در دنیایی که آفریده، مشکلی هست.
خُب، در گمانهزنیها دربارهی این از لحاظ تاریخی، فیلسوفان و الهیدانان از دو کلمه برای تعریف ماهیت شرارت استفاده کردند که برای این مبحث مهمند. هر دو خوشبختانه یا متأسفانه به دیدگاه شما بستگی دارند، و برگرفته از لاتین هست. یکی از اون کلمات "پورواتیو" هست.
و دیگری کلمهی "نِگاتی یو" هست. و البته لاتین "پورواتیو" در انگلیسی کلمهی "محرومیت" هست و کلمهی "نِگاتی یو" در انگلیسی کلمهی "انکار" هست. پس ما یک محرومیت و یک انکار داریم. دوباره، گناه عمدتاً با اصطلاحات کتابمقدسی در مقولههای منفی تعریف شده. محرومیت، کمبود یک چیزه. محرومیت، نیاز به یک چیزه.
وقتی محرومیت هست، یک چیزی کمه. ما اصطلاح "بیبهرگی" و کلمهی بیبهره شدن رو شنیدیم. خُب، چیزی که در موقعیت کنونی و سقوط کردهمون از اون بیبهره شدیم، قدوسیت و عدالته. کمبودی که در جان ماست، عدالت کامله. ما در موقعیت تباه شده با کمبود عدالت اولیهای که آدم و حوا داشتند، متولد شدیم.
پس از لحاظ کمبود سطح خاصی از عدالت یا نیکویی دربارهی گناه صحبت میکنیم که باید اون رو داشته باشیم، اما الان نداریم. انکار یعنی گناه یا شرارت کاملاً برخلاف عدالت یا نیکویی تعریف شده. شرارت برخلاف یا انکار نیکویی هست. توجه کنید که کتابمقدس غالباً چطوری دربارهی شرارت و گناه صحبت میکنه.
این از کلماتی مثل "بیدینی" یا "بیعدالتی" یا "بیحرمتی" یا "ضد مسیح" استفاده میکنه، پس این کلمات "بیعدالتی" و "بیدینی" تعریف شدند، این گناهان برخلاف معیار مثبتی که با اونها سنجیده میشن، تعریف شدند. شما واقعاً نمیتونید درک کنید بیخدایی یا بیدینی چیه، مگر اینکه اول درکی از دینداری داشته باشید.
شما نمیتونید بیعدالتی رو درک کنید، مگر اینکه اول درک واضحی از معیار عدالت داشته باشید. اصطلاح "ضد مسیح" بدون درک اولیهی اصطلاح "مسیح"، هیچ مفهومی نداره. پس این حس هست که شرارت برای تعریفش، به از پیش وجود داشتن نیکویی وابسته هست. از این لحاظ، شرارت مثل زالو هست.
مثل جانور درنده که از میزبانش جان میگیره و به میزبانش وابسته هست و همونطور که آگوستین گفت، ما برای توضیح منشأ شرارت مشکل داریم، اما فقط به خاطر اینکه درک پیشینی از نیکویی داریم، میتونیم این کار رو بکنیم. و کسانیکه وجود خدا رو انکار میکنند، باید نیکویی و شرارت رو توضیح بِدَن. اونها حتی معیاری ندارند که باهاش بتونند دربارهی مشکل نیکویی شکایت کنند.
پس اگرچه نهایتاً این مشکل رو برطرف نمیکنیم، اما حداقل تشخیصش، قضیه رو بهتر میکنه، اینکه حتی نمیتونید دربارهی مشکل شرارت بدون تأیید اولیهی وجود نیکویی صحبت کنید. حالا خطری که در تعریف گناه به طور کاملاً منفی وجود داره، اینه که میتونه ما رو به این نتیجهگیری سوق بده که بنابراین این یک توهمه. نه، نه، نه. برای همین اصلاحطلبان کلمهی دیگری رو اضافه کردند "اَکچو اوسا"– یعنی گناه یا شرارت، "پرواتیو اَکچو اوسا" هست.
این فعاله. واقعیه. و اگرچه ممکنه رازآلود باشه، اما همهی ما درک میکنیم که واقعیتی در شرارت هست که ما در اون شرکت میکنیم، و شرارت فقط چیزی نیست که از بیرون بر ما تحمیل بشه، بلکه ما عمیقاً، صمیمانه و شخصاً با دل و جان در اون وارد میشیم.