درس ۳۸: تفسیر مَثَل‏‌ها - خدمات لیگونیر
درس ۳۷: تعلیم عیسی، مَثَل‌ها
14 جولای 2022
درس ۳۹: معجزات عیسی
14 جولای 2022
درس ۳۷: تعلیم عیسی، مَثَل‌ها
14 جولای 2022
درس ۳۹: معجزات عیسی
14 جولای 2022

درس ۳۸: تفسیر مَثَل‏‌ها

یکی از امثال مورد علاقه‌ی من در عهدجدید، مَثلی از عیساست که معمولاً "مَثَل پسر اسرافکار" نامیده شده؛ گاهی اوقات صرفاً "مَثَل پسر گمشده" نامیده شده.

و قرار گرفتن اون در انجیل لوقا، در ابتدا سؤالات جالبی رو ایجاد می‌کنه که چطور نویسندگان انجیل، مطالبشون رو در ابتدا در کنار هم گذاشتند؛ چون اگه متوجه شده باشید، وقتی اناجیل رو می‌خونید، وقتی گزارش‌های تعالیم مشابه عیسی رو دارید، گاهی اوقات شاید این تعلیم در یک انجیل، در یک مکان جغرافیایی اتفاق افتاده و زمان بندی اناجیل دیگه، در جای دیگه‌ای هست.

و بعضی منتقدان در این مورد، ابروشون رو بالا می‌ندازن و می‌گن: "خُب، معلومه که ما نمی‌تونیم به کتاب مقدس اعتماد کنیم، چون عیسی یک اصل رو در دو جای متفاوت تعلیم میده." خُب، در ابتدا، وقتی اناجیل هم‌نظر نوشته شد؛ توسط نویسندگان کتاب مقدس نوشته شد که از قوانین استاندارد زمان بندی تنظیم شده در جوامع تاریخی قرن بیستم پیروی نمی‌کردند؛ نه اینکه توجهی به حقیقت تاریخی نداشتند، اون‌ها توجه داشتند، اما گاهی اوقات مطالب تعلیمی عیسی رو بر اساس موضوع تنظیم می‌کردند، نه زمان. نویسندگان مختلف انجیل، توجه متفاوتی به دلیل انجام این کار‌ها داشتند.

و نکته‌ی دیگه‌ای که باید گفت، اینه که آیا کسی واعظ یا استادی رو می‌شناسه که حرفش رو تکرار نکنه؟ من باید به شما اعتراف کنم که یک موعظه رو در بیش از یک موقعیت و بیش از یک مکان موعظه کردم. اگه با آثار محققان معاصر آشنا باشید، شاید متوجه شدید که کسانیکه کتاب‌های زیادی نوشتند، بار‌ها مطالب بسیار مهم رو در جا‌های متعدد و مختلف تکرار می‌کنند، پس این نباید مشکلی باشه که ما رو مضطرب کنه.

اما همونطور که گفتم، مَثَل مورد علاقه‌ی من، مَثَل پسر گمشده هست، به نظرم، به خاطر اینکه می‌تونم خودم رو با پسر گمشده یکی بدونم. اما قبل از اینکه بهش نگاهی بندازیم، می‌خوام زمینه‌ای رو که لوقا این رو به ما میده، درک کنیم، این در باب پانزدهم از انجیل لوقا هست.

لوقا این مَثَل رو اینطور به ما معرفی می‌کنه: "و چون همه‌ی باجگیران و گناهکاران به نزدش می‌آمدند تا کلام او را بشنوند، فریسیان و کاتبان، همهمه کنان می‌گفتند: «این شخص، گناهکارن را می‌پذیرد و با ایشان می‌خورد.» این یک زمینه‌ی عالی برای این مَثَل هست، چون گناهکاران، مطرودان، "آم ‌هارِتس"، مردم روی زمین جمع شدن و تجمع کردند که حرف‌های عیسی رو بشنوند. اون‌ها به هر کلمه‌ی  او با دقت گوش کردند، اون‌ها این جمعیتی رو تشکیل دادند که از روستایی به روستای دیگه، او رو دنبال میکنن و با شادمانی به او گوش دادند. اما استاد‌ها، الهیدانان، روحانیون رسمی ‌زمان عیسی، همه‌ی این افراد به شدت با بر‌تری و شکوه مسیح تهدید شدند، و دائماً به خاطر حسادت و تحقیرشون نسبت به مسیح، بد خلقی می‌کردند. پس این یکی از این رویارویی‌هاست، یکی از این برخورد‌هاست.

یادتونه که گفتم یکی از شرایط محیطی این مَثَل، مشاجره و تَنِش هست. پس همزمان، گناهکاران به هر کلمه که از لب‌های عیسی میاد، با دقت گوش می‌کنند، کاتبان و فریسیان غرولند و شکایت می‌کنند: "این مرد کیه که با گناهکاران هم‌نشین میشه؟"

پس به جای اینکه بیاد بگه: "دوستان، میشه صحبت کنیم؟ من می‌خوام در مورد خدمت و برنامه‌ام توضیح بدم، من می‌خواهم به این مردم نزدیک بشوم و  انجیل رو بهشون برسونم،" عیسی این کار رو نمی‌کنه. بلکه مجموعه‌ای از مَثَل‌ها رو میده.

پس ما می‌خونیم: "پس برای ایشان این مثل را زده، گفت: «کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن‌ها گم شود که آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟ پس چون آن را یافت به شادی بر دوش خود می‌گذارد، و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را می‌طلبد و بدیشان می‌گوید با من شادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافته‌ام."

به شما می‌گویم که بر این منوال خوشی در آسمان رخ می‌نماید به سبب توبه یک گناهکار بیش‌تر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند." یک سرود عالی به نام "نود و نه"، بر اساس این مَثَل کوتاه نوشته شده. شما این سرود رو می‌دونید: "نود و نه تایی که در امنیت و در پناهگاه آغل دراز می‌کشند، اما یک گوسفند گمشده روی اون تپه در دور دست‌ها بود، دور از خیابان‌های طلایی"، و داستان جستجوی خدا رو میگه که به دنبال گمشده میره.

یکبار شنیدم که دوستم، جان گاست، که در گردهمایی بشارتی شرکت داشت درباره‌ی تغییر در طرز فکر کلیسای امروز در مقایسه با گذشته صحبت کرد، وقتی کلیسا مأموریتش رو برای پیوستن به مسیح در جستجو و نجات گمشدگان درک کرد، و این مهمه. عیسی نگفت: "من فقط اومدم که گمشدگان رو نجات بدم، بلکه اومدم که اون‌ها رو جستجو کنم." او فقط یک تابلو جلوی کلیساش نزد که بگه: "همه خوش اومدند که بیان و موعظه‌ی من رو بشنوند،" بلکه او به بزرگراه‌ها  و کوره راه‌ها رفت و به دنبال نیازمندان بود و به اون‌ها خدمت کرد.

این ویژگی سبک عملکرد عیسی بود. خُب، جان گاست، با صحبت در این مورد گفت ما سرود "نود و نه" رو با سرودی دیگه عوض کردیم، چون واقعاً حتی دیگه به بشارت ایمان نداریم، چون باور نداریم کسی گشمده، و حتی اگه باور داریم که اون‌ها گمشده‌اند، فکر می‌کنیم به لحاظ سیاسی نادرسته که به دنبالشون بریم و به دنبالشون بگردیم.

و او گفت موضوع سرود امروز، از صفحات کتاب مقدس نمیاد، بلکه از غازِ مادر میاد، چون حالا سرود کلیسا اینه: "اون‌ها رو ر‌ها کن که دُمشون رو روی کولشون بزارن و خودشون به خونه برگردند" من فکر نمی‌کنم هیچوقت ارزش حرف یوحنا رو در اینجا فراموش کنم، اینکه ما فراموش می‌کنیم که خداوندمون به شدت مشتاق بود که بیرون بره و گمشده رو پیدا کنه.

حالا اون به همون شکلی که ما برای پیدا کردن چیزی که واسمون ارزشمنده و گمشده وارد عمل می‌شیم، با این  زنجیره‌ی مَثَل‌ها ادامه میده، وقتی یک شبان یکی از گوسفندانش رو از دست میده. این فقط مشکل گوسفند نیست؛ بلکه مشکل شبان هم هست. این گوسفند برای شبان ارزشمنده، پس او میره و دنبالش می‌گرده.

و بعد این داستان رو میگه: "یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقت تفحص ننماید تا آن را بیابد؟ و چون یافت دوستان و همسایگان خود را جمع کرده می‌گوید با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کرده‌ام.

همچنین به شما می‌گویم شادی برای فرشتگان خدا روی می دهد به سبب یک خطاکار که توبه کند.» حالا من فکر نمی‌کنم عیسی اینجا سر به سر خانم‌ها می‌ذاره، بلکه او صحنه و زمینه‌ی این مَثَل رو تنظیم می‌کنه و میگه: "کدوم زن هست که ده درهم داشته باشه و یکی از اون‌ها رو گُم کنه و چراغی روشن کرده و با دقت به دنبال این نباشه که اون رو پیدا کنه؟" خُب، شاید خانم‌هایی هستند که این کار رو نمی‌کنند، اما من با چنین زنی ازدواج نکردم.

من با کسی ازدواج کردم که منظم‌ترین زن دنیاست. در واقع، اسم مستعار عاشقونه‌ی ما برای وِستا، "خانم منظم" هست. بعضی از افراد، منظم هستند، بعضی تمیز و ایرادگیر، بعضی سخت‌گیر، اما همسر من نکته سنجه.

برای هر چیزی جایی هست، و هر چیزی سرِ جای خودشه. فقط یک مشکل هست؛ زمان‌هایی که او یه وسیله رو جایی میگذاره و یادش میره، و این یک چیز همیشگی توی خونه‌ی ماست، چراغ‌ها روشن میشه و جستجو شروع میشه.

و هر بار که این اتفاق میفته، من به این مَثَل فکر می‌کنم، اینکه همسرم، حقیقت این تعلیم عیسی رو بار‌ها و بار‌ها در زندگیش اثبات می‌کنه.

اما می‌بینید، زمینه‌ی این مثل، جستجوی گمشده هست، و اوجش در طولانی‌ترین مَثل از بین این سه مَثل، یعنی در مَثَل پسر گمشده هست. "باز گفت: «شخصی را دو پسر بود. روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ای پدر، رصد اموالی که باید به من رسد، به من بده." پس او مایملک خود را بر این دو تقسیم کرد. و چندی نگذشت که آن پسر کهتر، آنچه داشت جمع کرده، به ملکی بعید کوچ کرد و به عیاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود." چه توصیف قدرتمند و واضحی. عیسی می‌تونست با کلمات خیلی کم، چیز‌های زیادی بگه.

این داستان ساده و کوتاه درباره‌ی دو پسره، یکی از اون‌ها عجوله و می‌راثش رو همین الان می‌خواد، پس میاد و پدرش رو قانع می‌کنه. او گفت: "میراثم رو بده. بگذار از اون به عنوان چیزی برای شروع استفاده کنم و برم توی دنیا." پس پدر راضی میشه و خواسته‌ی پسر رو برآورده می‌کنه و می‌راثش رو پیشاپیش به او میده. و اولین چیزی که درباره‌ی این مرد جوان به ما گفتند، اینه که او به کشور دوری میره.

این چقدر عادیه؟ جوانان در تعطیلات بهاری چه رفتاری دارند. وقتی به اولین فرصتی دست پیدا می‌کنند که از نظارت مأموران، خانواده، معلمان فرار کنند و بتونند یک هفته یا چند روز بدون نظارت دقیق یک شخص، آزاد باشند؟ وقتی ما از قید و بندی که جامعمون بر ما میذاره آزاد می‌شیم، وقتی می‌دونیم باید خوش‌نامی خودمون رو حفظ کنیم، چه رفتاری داریم؟

وقتی مردم میخوان کار‌های بد بکنند، دوست دارند به جایی برن که ناشناخته‌اند. این شخص به کشور دوری میره و به ما گفتند او سرمایه‌ی خودش رو به عیاشی و شهو‌ترانی تلف کرد، سرمایه‌ای که پدرش مدت‌ها تلاش کرده بود که جمع کنه، او به سرعت خرج می‌کنه.

"و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع کرد. پس رفته خود را به یکی از اهل آن ملک پیوست. وی او را به املاک خود فرستاد تا گرازبانی کند."

می‌بینید چقدر تکان دهنده هست وقتی عیسی این داستان رو میگه، او رو به مراقبت گله‌ی گوسفندان نمی‌فرسته، بلکه حالا مجبور شده از خوک‌ها مراقبت کنه. این برای یهودیان معنی خاصی داره، چون یهودیان درک می‌کردند که خوک ناپاکه. حالا این مرد از زندگی به عنوان شاهزاده که به خاطر میراثش، زندگی لوکس و شگفت انگیزی داشت، از این میراث و جاییکه همه‌ی خواسته‌هاش در دسترسش بود، به دنبال ارضای خواسته‌ها و آرزو‌های خودش میره، تا اینکه اندوخته‌اش تموم میشه؛ و وقتی اندوخته‌اش تموم شد، ناگهان در اون سرزمین قحطی شد و او نیازمند شد. چرا؟ به نظر میرسه که تنها زمانی که می‌خوایم کلام رو از خدا بشنویم، زمانی هست که به آخر خط رسیدیم، وقتی به عمق ناامیدی رسیدیم؟ و این مرد جوان، برای بقا میره و اساساً به عنوان خادم ملزم به خدمت، در خوکدانی کار می‌کنه. "و آرزو می‌داشت که شکم خود را از خرنوبی که خوکان می‌خوردند سیر کند وهیچکس او را چیزی نمی‌داد." پدرش به او همه چیز داده بود، و او هدایای پدرش رو خوار شمرد. حالا او به پس مانده‌ی غذای خوک‌ها طمع می‌کرد، و هیچ کس چیزی به او نمی‌داد. آیه‌ی هفده، یک بیانیه‌ی قدرتمنده که عیسی اینجا اعلام می‌کنه: «آخر به خود آمده، گفت چقدر از مزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاک می‌شوم،"

برای من جالبه که در تاریخ کلیسا وقتی خدا با روحش، با قومش ملاقات کرد و اونها رو احیا کرد، غالباً زبان احیای واقعی، زبانی هست که از کلمه ای مثل "بیداری" استفاده می‌کنه. ما درباره‌ی بیداری عظیم آمریکا و دومین بیداری عظیم این کشور صحبت می‌کنیم. انگار مردم چُرت می‌زنن و نسبت به امور خدا خوابشون برده و حقیقت خدا رو سرکوب کردند و خدا رو از فکر و ذهنشون دور کردند، که اگرچه به لحاظ بیولوژیکی بیدار و هشیارند، اما از امور خدا ناآگاهند.

اما اینجا درباره‌ی مرد جوانی به ما گفتند که میاد. می‌بینید، قبل از اینکه به خونه بره، اول باید به خودش بیاد، همونطور که عیسی میگه. حالا می‌خوام در پرانتز اضافه کنم که یک لحظه هم فکر نمی‌کنم او خودش، به خودش اومد. این خدمت روح‌القدسه که ما رو بیدار کنه و زنده کنه، و از این حالت مُرده‌ی خواب روحانی که اسیرش شدیم، خارج کنه.

اما این پسر به خودش میاد و میگه: "یک لحظه صبر کن؛ اینجا یک مشکلی هست. وقتی خونه بودم، پدرم خادم داشت و دارایی خادمان پدرم بیش‌تر از من بود." و او گفت: "برخاسته نزد پدر خود می‌روم و بدو خواهم گفت ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کرده‌ام، و دیگر شایسته‌ی آن نیستم که پسر تو خوانده شوم، مرا چون یکی از مزدوران خود بگیر."

این تقریباً مثل طرح زندگینامه‌ی داوود به نظر می‌رسه، چون توصیف تکان دهنده، زنده و مجسم از توبه‌ی واقعیه. چون اول از همه، او گناهش رو تصدیق می‌کنه، و اینکه در برابر کی گناه کرده: "به آسمان و به حضور پدرم گناه کردم، و به خونه میرم، نه برای اینکه حق تولدم رو به عنوان پسر بطلبم و عضو کامل خانواده بشم، بلکه به خونه میرم تا به گناهم اعتراف کنم و تصدیق کنم که لایق نیستم حتی زیر سقف پدرم زندگی کنم و التماس کنم که به عنوان خادم در کنارش باشم."

ای عزیزان، هیچ کس وارد ملکوت خدا نمیشه، مگر اینکه این رو درک کنه. این توبه‌ی واقعیه. نه فقط یه احساس ناراحتی در زمانیکه گیر افتادید یا متحمل عواقب منفی تقصیرتون شدید، بلکه توبه‌ی واقعی زمانی هست که تصدیق کنیم لایق نیستیم در خانه‌ی پدرمون باشیم. و او گفت: "برخاسته نزد پدر خود می‌روم."

حالا توجه کنید که دو مَثَل کوتاه اول، همگی درباره‌ی جستجو برای گمشده هست، و تا اینجا در این داستان، هیچ کس به دنبال این شخص نیست. پدر هنوز در خانه هست؛ تا جاییکه ما می‌دونیم، پدر نمی‌دونه پسرش کجاست یا پسرش چیکار می‌کنه، و به دنبالش نبود. پس این چه ارتباطی داره؟ "در ساعت برخاسته به سوی پدر خود متوجه شد. اما هنوز دور بود که پدرش او را دیده، ‌ترحم نمود و دوان دوان آمده او را در آغوش خود کشیده، بوسید." یادمه یکبار با مادرم دچار مشکل شدم و او من رو صدا کرد که به خونه برم. او به استقبالم نیومد، گوشم رو نگرفت، اما من رفتم توی اتاق، او اونجا دست به سینه ایستاده بود و پاش رو روی زمین می‌کوبید.

تا حالا کسی رو اینطوری دیدید؟ او منتظر بود و به محض اینکه این طرز برخورد رو دیدم و اینکه پا‌هاش رو می‌کوبید، فهمیدم توی دردسر افتادم و یک سخنرانی طولانی در راهه.

حالا به نظرم اگه من پدر اون پسر بودم، و می‌دیدم پسرم از خیابون میاد، شاید وسوسه می‌شدم اونجا با اخم بایستم و منتظر بشم تا ببینم داستان چیه.

خدا اینطوری نیست. این پدر اینطوری نبود. با دیدن پسرش، احتمالاً از مدل راه رفتنش،  او رو شناخت؛ قطعاً از طریق لباس‌ها یا ظاهر صورتش نبود، چون این بچه با خوک‌ها زندگی می‌کرد؛ به سختی می‌شد او رو شناخت. اما حتی از دور، او رو شناخت و به محض اینکه پدرش او رو دید، می‌تونست متوجه بشه که دچار مشکل شده.

و می‌تونست بفهمه که دچار مشکل شده، چون به ما گفتند پدر رحم و شفقت داشت. و کتاب مقدس چی میگه؟ پس او با احتیاط و آروم به طرف پسرش قدم برداشت؟ نه، به هیچ عنوان، اینطور نبود، درسته؟ او در جاده دوید، پا‌هاش پرواز کردند، او روی پسرش افتاد، او رو در آغوش کشید، بغلش کرد، گردنش رو بوسید. او رو به خونه برد و فرمان داد: "گوساله‌ی پرواری بکُشید."

انگشتری به دستش انداخت، دستاری بر سرش انداخت و احترامی ‌رو که می‌شد به یک پسر محترم داشت، به او داد. همه‌ی چیز‌هایی رو که پسر لایقش نیست، به او داد.

فریسیان در این داستان چه کسانی هستند؟ برادر بزرگ‌تر این رو می‌بینه و میگه: "یک لحظه صبر کن. من هرگز میراثم رو در عیاشی تلف نکردم. بیرون نرفتم و تو رو شرمسار نکردم، بی حرمتی نکردم، در برابر آسمان گناه نکردم.

و تو هرگز برای من جشن نگرفتی." برادره درک نکرد، مثل فریسیان که این رو درک نکردند. پدر گفت: "این برادر توست. این پسر منه. او گم شده بود و حالا پیدا شده." همه‌ی این‌ها رو باید به فریسیان گفت: "بله، من با گناهکاران همنشین می‌شم، چون این مأموریت منه. و اگه شما پدر رو دوست می‌داشتید، این مأموریت شما هم می‌شد."


آر. سی. اسپرول
آر. سی. اسپرول
دکتر آر. سی. اسپرول بنیانگذار خدمات لیگونیر، اولین کشیش جهت موعظه و تعلیم در کلیسای سنت اندرو در سنفورد ایالت فلوریدا و اولین رئیس دانشگاه الهیات ریفورمیشن بایبل کالج بود. ایشان نویسنده‌ی بیش از یک‌صد جلد کتاب، از جمله قدوسیت خدا بوده است.