
درس ۴۷: گسترش کلیسا
14 جولای 2022
درس ۴۹: رومیان
14 جولای 2022درس ۴۸: ایمان آوردنِ پولس
امروز سعی می کنیم حداقل تا حدودی به این سؤال جواب بدیم که چرا لوقا کتاب اعمال رو نوشت؟ قبلاً پیشنهاد کردیم که عنوان اعمال رسولان رو به اعمال روحالقدس تغییر بدیم، و مشخصاً، یکی از نگرانیهای اصلی لوقا این بود که گزارش گسترش کلیسای اولیه رو به ما بده. اما حدس و گمانهای زیادی هم در یک جهت دیگه هست.
بسیاری با دلایل قاطع معتقدند یکی از دغدغههای اصلی لوقا در نوشتن کتاب اعمال، این بود که یک اَپولوگیا به کلیسا بده، یک دفاعیه، تدافع یا دفاع از حقانیت رسالت پولس رسول. چون همونطور که در جلد اول کتاب لوقا، در انجیل لوقا، شخصیت اصلی، عیساست، بارزترین شخصیت کتاب اعمال که در جلد دومِ نگارش لوقا باهاش مواجه میشیم، پولس رسوله.
چرا باید یک مدافعه یا دفاعیه برای پولس رسول نوشته میشد؟ خُب، یادمونه که پس از مرگ عیسی، یکی از اون دوازده شاگرد خودکشی کرد؛ اسمش، یهودا بود.
بعد کلیسای اولیه جمع شد تا جانشینی برای یهودا پیدا کنه و در بابهای اول کتاب اعمال، به فرایند یا روند کار کلیسا در این انتخاب پی میبریم. با بازآفرینی کل این صحنه، متوجه میشیم که یک معیار اساسی باید در کلیسای اولیه رعایت میشد تا یک نفر به عنوان رسول، واجد شرایط بشه. اساساً این شرایط به سه مورد محدود میشد. اولی این بود که قبل از اینکه کسی رسول بشه، باید اول شاگرد باشه، و یادتونه که در درسمون، فرق بین شاگرد و رسول رو توضیح دادیم.
شاگرد، تعلیم گیرنده هست؛ و رسول، با اقتدار مأموریت گرفته، فرستاده شده و اختیار داره که از طرف منصوب کننده اش، صحبت کنه. اما برای رسالت، اول باید شاگرد باشه؛ دوم، باید شاهد عینی رستاخیر باشه؛ و سوم، باید دعوت مستقیم و بیواسطهی مسیح رو داشته باشه.
حالا یادتونه که در عهدعتیق، وقتی موضوع انبیا رو بررسی کردیم، دیدیم که بین انبیای واقعی یک چالش دائمی وجود داشت، بین انبیایی که خدا با روحالقدسش منسوب کرده بود و نمایندگان مکاشفه بودند و میتونستند کلامشون رو اینطور آغاز کنند که "از این رو خداوند میفرماید"؛ یعنی کسانیکه خدا برگزیده بود، اقتدار داده بود و فرستاده بود تا کلامش رو به این ملت اعلام کنند؛ و انبیای دروغین که رویاها و نظرات خودشون رو اعلام میکردند، و صرفاً با دیدگاه انسانیشون صحبت میکردند، نه حقیقت مقتدر خدا.
پس برای پی بردن به تفاوتِ بین نبی واقعی و نبی کاذب در عهدعتیق، یکی از مهمترین آزمونهای نبی واقعی این بود که بتونه موقعیت خواندگیش رو به وضوح اعلام و تأیید کنه. به همین دلیل، بسیاری از انبیا، همچون حزقیال، اشعیا، ارمیا، عاموس، به عنوان مثال در عهدعتیق، با غیرت، موقعیت خواندگیشون رو به ما گزارش دادن، چون این دعوت الهی بهشون اقتدار میداد که کلام خدا رو اعلام کنند.
حالا در رابطه با کلیسا، به ما گفتند انبیا و رسولان، پایهی کلیسا هستند. مسیح، زیربنای اصلیه. پس احساس میکردند که اقتدار رسولِ عهدجدید، مشابه اقتدار نبیِ عهدعتیقه. رسول عهدجدید، نمایندهی خدا برای اعلام مکاشفه هست که کلام خدا رو با اقتدار خدا اعلام میکنه. پس ضرورتاً برای رسالت باید به طور مستقیم و بیواسطه، توسط مسیح دعوت بشه، فرستاده بشه، مأموریت بگیره و منصوب بشه.
این معیار، یکی از دلایلِ ادامهی مناظره دربارهی جانشینی رسالت در زمان ماست. یعنی ایمانداران و مسیحیان بسیاری معتقدند که رسولان در کلیسای امروز هم حضور دارند، درحالیکه مسیحیان دیگه باور دارند که رسولان در کلیسای امروز حضور ندارند.
بعضی استدلال میکنند که ممکن نیست الان، رسولان رو داشته باشیم، چون کسی که قبلاً شاگرد عیسی بوده یا شاهد عینی رستاخیز در قرن یکم بوده یا مستقیماً و بیواسطه توسط مسیح در قرن یکم دعوت شده، الان زنده نیست.
حالا به محض اینکه یک نفر چنین استدلالی میکنه، شخص دیگهای بلافاصله جواب میده: "خُب، یک دقیقه صبر کنید. پولس چی میشه؟"
پولس، شاگرد نبود، پولس مثل شاگردان دیگه، شاهد عینی رستاخیز نبود، پس دو تا از این سه صلاحیت رو نداشت. ادعای عهدجدید در مورد پولس، و چیزی که لوقا با غیرت تصدیق میکنه، اینه که پولس به طور مستقیم و بیواسطه از جانب مسیح دعوت شد، و با این دعوت، از جانب مسیح اقتدار یافت. حالا بذارید یک چیزی رو به این اضافه کنم.
شاید یک نفر بگه: "پس یعنی امروز یک نفر میتونه مثل پولس، دعوت مستقیم و بیواسطه داشته باشه، پس کی میتونه بگه الان، رسولان رو نداریم؟" خُب، ما میدونیم که وقتی پولس فراخونده شد، بلافاصله به کلیسای اورشلیم فرستاده شد، و مردانی که اقتدار رسالتشون مورد سؤال نبود، او رو تأیید کردند. بعدها، پولس با غیرت در نامهاش گفت بدین معنا نیست که او اقتدارش رو از اونها گرفته. اقتدار او از جانب مسیح بود. اما اقتداری که مسیح بهش داد، توسط رسولان اولیه تأیید شد، و این نکته در اینجا مهمه.
به هرحال، لوقا با غیرت، صلاحیت پولس رسول رو به ما اعلام میکنه، نه یکبار یا دو بار، بلکه چندین مرتبه در کتاب اعمال،
یا به طور مستقیم و یا ضمنی دربارهی موقعیت دعوت رسالت پولس توضیح میده.
بیایید زمانی رو به باب نُه اعمال رسولان و گزارشی که لوقا به ما داده اختصاص بدیم. آیهی یک از باب نه، اینطور شروع میشه: "اما سولس هنوز تهدید و قتل بر شاگردان خداوند همی دمید و نزد رئیس کهنه آمد، و از او نامهها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود تا اگر کسی را از اهل طریقت خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند برنهاده، به اورشلیم بیاورد."
حالا این مقدمهی کوتاهِ لوقا، بصیرت بیشتری رو در مورد ضرورت سؤال دربارهی حقانیت رسالت پولس به ما میده، چون او در جمع ایمانداران، به عنوان بلای جمع مسیحی شناخته شده بود. میگن وقتی با اشتیاق شدید میخواست دنیا رو از دست این فرقهی بدعتکار نجات بده، خیلی عصبانی بود و معتقد بود که این خلوص یهودیت رو از بین میبره. ما میدونیم که سولس تحت تعلیم ربّایها بود. تحت تعلیم غمالائیل، ربّای و محقق مهم و معروف زمان خودش بود، و خودش رو فریسی و پسر فریسی میدونست.
مورخان میگن پولس در بیست و یک سالگی، چیزی معادل دو تا پی اِچ دی داشت، و تحصیل کردهترین مرد فلسطین بود. اما تحصیلاتش، او رو شدیداً دشمن این فرقهای کرده بود که اهل طریق نامیده شدند و میخواست اونها رو نابود کنه.
پس آدولف آیکمَنِ کلیسای قرن یکم شد، که میخواست یک راه حل نهایی برای این مسیحیان پیدا کنه تا اونها رو ریشه کن کنه. و بعد میشنویم این آیکمَن، این هیتلری که چنین پیکار بیرحمانهای رو برای جفا برعلیه قوم خدا راه انداخته بود، خودش رو سخنگوی عیسی مسیح میدونه که پذیرشش برای بعضی از ایمانداران قرن یکم خیلی سخت بود. پس یکی از مسائلی که لوقا باید در این کتاب بهش اشاره میکرد، این تغییر اساسی، تبدیل اساسی در دیدگاه و شور و شوق سولس طرسوسیه.
پس در آیهی سه از باب نه میخونیم: "و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری از آسمان دور او درخشید و به زمین افتاده، آوازی شنید که بدو گفت: «ای شاول، شاول، برای چه بر من جفا میکنی؟» بذارید دقایقی رو به توضیح این سؤال خاصی که او میشنوه، اختصاص بدم. اولین چیز اینه که پولس نور خیره کنندهای رو میبینه، و در جای دیگه میگه روشنتر از آفتاب ظهره، و در واکنش به این نور، روی زمین میفته.
حالا ما میدونیم نوری که او دید، جلال تابناک، جلال شکینای خدا بود که کتاب مقدس، بارها به عنوان نشانهی ظاهری یا ظهور شخصیت درونی عیسی، دربارهی اون شهادت میده. پس سولس این نور خیره کننده رو در آسمان میبینه و روی زمین میفته. در جای دیگه میگه او صدایی رو میشنوه که به زبان عبری باهاش صحبت میکنه و این صدا بهش میگه: "ای شاول، شاول، برای چه بر من جفا میکنی؟"
حالا میخوام دو تا چیز رو دربارهی صدایی که او میشنوه، بهتون بگم. اولی اینکه وقتی صدای آسمانی، سولس رو مخاطب قرار میده، اسمش رو تکرار میکنه: "شاول، شاول". کتاب مقدس رو جستجو کنید و ببینید چند بار در کتاب مقدس، کسی رو به هر دلیلی، با تکرار اسمش، مخاطب قرار دادن. متوجه میشید که کمتر از بیست مرتبه در کل تاریخ نجات، این اتفاق افتاده.
اگه هریک از این موارد ثبت شده رو بررسی کنید، چیز خیلی واضحی رو میبینید. وقتی خدا در بوتهی مشتعل، موسی رو در بیابان مدیان صدا کرد، گفت: "موسی، موسی"؛ وقتی ابراهیم در کوه موریا بود و میخواست پسرش رو روی مذبح قربانی کنه، صدای خدا اومد و گفت: "ابراهیم، ابراهیم"؛ وقتی الیشع در زمین ایستاد و صعود ایلیا رو تماشا کرد، گفت: "ای پدر من، ای پدر من، ای ارابه اسرائیل"؛ وقتی داوود به خاطر مرگ پسرش سوگواری کرد، فریاد زد: "ای ابشالوم، ای ابشالوم، ای پسرم، ای پسرم"؛ عیسی روی صلیب، "ایلی، ایلی، لما سبقتَنی"، بارها و بارها این رو میبینیم و همیشه در زبان عبری، نشانهی رابطهی شخصی و عمیقه.
به همین دلیل عیسی در پایان موعظهی بالای کوه گفت بسیاری در روز آخر میان و میگن: "خداوندا، خداوندا"؛ اونها یه شناخت سطحی از مسیح دارن اما حالتی ریاکارانه او رو مکرراً مخاطب قرار میدن و مدعی رابطهی صمیمی با عیسی هستند، اونها میگن: "خداوندا، خداوندا". عیسی میگه: "هرگز شما را نشناختم! از من دور شوید!" پس این صدا به سولس میگه: "سولس، من تو رو میشناسم؛ همه چیز رو دربارهی تو میدونم. صمیمانه، تو رو میشناسم و دوستت دارم. اما چرا بر من جفا میکنی؟"
حالا توجه کنید که سؤال این نیست که "چرا بر کلیسای من جفا میکنی؟" بلکه: "چرا بر من جفا میکنی؟" چون کلیسا، بدن مسیحه. عروس مسیحه، و هر کسی که بر عروس او حمله کنه، بر او حمله میکنه؛ هر کسی که به بدن او توهین کنه، به او توهین میکنه. حتی در این کلمات، چیزهای زیادی دربارهی دیدگاه عیسی در رابطه با بدنش، یعنی کلیسا یاد میگیریم، چون سولس شخصاً به عیسی حمله نکرد؛ او با عیسی ملاقات نکرده بود؛ اما بدن مسیح رو نابود میکرد. پس حالا این صدا به او میگه: "چرا بر من جفا میکنی؟" گفت: "خداوندا تو کیستی؟ نمیدونم از کدوم مفهوم "خداوند" استفاده میکرد؛ شاید صرفاً حالت مؤدبانه برای خطاب کردن باشه که میگه: "آقا تو کیستی؟" اما با توجه به تشعشع خیره کنندهی جلال تابناک خدا، حدس میزنم پولس، یا در این هنگام، سولس، فوراً فهمید که کسی که باهاش صحبت میکنه، خداوند حاکمه.
"خداوند گفت: «من آن عیسی هستم که تو بدو جفا میکنی. تو را بر میخها لگد زدن دشوار است." در دنیای باستان، اکثر گاریهایی که برای کارِ مزرعه بکار میرفت، بوسیلهی گاوهای نر کشیده میشد. یوغی رو روی گاوهای نر میذاشتند و به گاری میبستند و گاهی اوقات، این گاوها مثل قاطر رفتار میکردند و سرکشی میکردند و وقتی تحریکشون میکردند که جلو برن، برای سرکشی کردن، از عقب با پاشون به گاری میزدند که ممکن بود منجر به خرابی وسیلهای بشه که ملزم به کشیدنش بودند.
پس بعضی از مزرعه داران، خارهای تیزی رو جلوی گاری میبستند که اگه گاو برای تلافی لگد میزد، پای خودش آسیب میدید و میفهمید که "وقتِ حرکته". اما بعضی از گاوها خیلی احمق بودند و بر این میخها لگد میزدند و پاشون رو زخمی میکردند و عصبانی میشدند، اونقدر عصبانی میشدند که دوباره محکمتر لگد میزدند؛ و هرچه بیشتر لگد میزدند؛ بیشتر به خودشون آسیب میرسوندند.
این تصویریه که عیسی بکار میبره و میگه: "پولس" یا "شاول، ای گاو احمق". گفت، "خشم تو نامحدوده. از یک شهر به شهر دیگه میری و سعی میکنی کلیسای منو نابود کنی. تو بر میخها لگد میزنی، اما فقط به پای خودت آسیب میرسونی."
پس او" یعنی شاول؛ "متحیر و لرزان گفت: "خداوندا، از من میخوای چی کار کنم؟" این نشون میده که این گفتگو آغاز شده. از من میخوای چی کار کنم؟ این در دعوت نبی عهدعتیق، یک چیز عادیه؛ از من میخوای چی کار کنم؟ "خداوند گفت: "برخاسته، به شهر برو که آنجا به تو گفته میشود چه باید کرد.»
اما آنانی که همسفر او بودند، خاموش ایستادند چونکه آن صدا را شنیدند، لیکن هیچکس را ندیدند. پس سولس از زمین برخاسته، چون چشمان خود را گشود، هیچکس را ندید و دستش را گرفته، او را به دمشق بردند، و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.
و در دمشق، شاگردی حنانیا نام بود که خداوند در رویا بدو گفت: «ای حنانیا!» عرض کرد: «خداوندا لبیک!» خداوند وی را گفت: «برخیز و به کوچهای که آن را راست مینامند بشتاب و در خانه یهودا، سولس نام طرسوسی را طلب کن زیرا که اینک دعا میکند، و شخصی حنانیا نام را در خواب دیده است که آمده، بر او دست گذارد تا بینا گردد.»
حنانیا جواب داد که «ای خداوند، درباره این شخص از بسیاری شنیدهام که به مقدسین تو در اورشلیم چه مشقتها رسانید، و در اینجا نیز از روسای کهنه قدرت دارد که هرکه نام تو را بخواند، او را حبس کند.» انگار حنانیا میگه: "خداوندا، میدونی داری چی کار میکنی؟ من این مرد رو میشناسم،" او میخواد خدا رو هدایت کنه." خداوند وی را گفت: «برو زیرا که او ظرف برگزیدهی من است تا نام مرا پیش امتها و سلاطین و بنیاسرائیل ببرد. زیرا که من او را نشان خواهم داد که چقدر زحمتها برای نام من باید بکشد.»
این تجربه، لحظهی سرنوشت ساز زندگی سولس بود، و در همهی کارهاش، همهی نگارشاتش، دائماً به این لحظه برمیگشت و دربارهی دعوتش صحبت میکرد، اینکه خدا او رو برگزیده، مأموریت داده و او جدا شده. به عنوان قربانی ریخته میشه، در رنجهای مسیح سهیم میشه، در فروتنی عیسی سهیم میشه، تا در جلال مسیح هم سهیم بشه.
و این گزارش میگه غیر از عیسی، خادمی سرسپردهتر و مطیعتر از این مرد در زمین نبود؛ کارهایی که او از جانب مسیح، یعنی محبوب جانش انجام میداد، خیلی شگفتانگیز بود.
بعدها وقتی در زنجیر، در مقابل اغریپاس پادشاه ایستاد و از خدمتش دفاع کرد، این داستان رو به اغریپاس گفت و وقتی حرفش تموم شد، به اغریپاس گفت: "آن وقت ای اغریپاس پادشاه، رویای آسمانی را نافرمانی نورزیدم." او رویا داشت، دعوت داشت، و تا لحظهای که به حکم نرون، سرش رو از بدنش جدا کردند و به خونهی ابدی رفت تا در کنار مسیح باشه، از این دعوت اطاعت کرد.